گنجور

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱ - آغاز

 

الهی غنچه امید بگشای

گلی از روضه جاوید بنمای

بخندان از لب آن غنچه باغم

وز این گل عطر پرور کن دماغم

درین محنت سرای بی مواسا

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲ - افتتاح نامه به نام یگانه ای که چشمه روشن مهر از دریای نوالش یک نم است و دفتر ملون سپهر از آیات کمالش یک رقم

 

به نام آن که نامش حرز جانهاست

ثنایش جوهر تیغ زبانهاست

زبان در کام کام از نام او یافت

نم از سرچشمه انعام او یافت

خرد را زو نموده دمبدم روی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳ - ترتیب دلایل هستی واجب تعالی نمودن و ترغیب به تامل در آن فرمودن

 

دلا تا کی درین کاخ مجازی

کنی مانند طفلان خاک بازی

تویی آن دست پرور مرغ گستاخ

که بودت آشیان بیرون ازین کاخ

چرا زان آشیان بیگانه گشتی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴ - دست برداشتن به مناجات به دستیاری ارباب حاجات

 

خداوندا ز هستی ساده بودیم

ز بیم نیستی آزاده بودیم

نخست از نیست ما را هست کردی

به قید آب و گل پابست کردی

ز ضعف ناتوانایی رهاندی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵ - تخصیص مناجات به ناظم بی دستیاری مشارک و مساهم

 

من آن مرغم که دامم دانه توست

فسون وحشتم افسانه توست

تویی کاسباب کارم ساز کردی

در نعمت به رویم بازی کردی

کرامت کردی از خدمت پسندی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶ - نعت خواجه ای که خاتم ختمیت در انگشت داشت و مهر خاتمیت بر پشت علیه من الصلوات افضل ها و من التحیات اکمل ها

 

محمد کش قلم چون نامور ساخت

ز میمش حلقه طوق کمر ساخت

خط لوح عدم زان حرف حک شد

ازان سر حلقه ملک و ملک شد

تواند شد ز سر حالش آگه

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷ - در معراج وی که از آفتاب رفیع الدرجات ذوالعرش سایه ایست و از معارج قدر آن از ذروه عرش تا حضیض فرش پایه ای

 

شبی دیباچه صبح سعادت

ز دولت های روز افزون ز یادت

ز قدر او مثالی لیلت القدر

ز نور او براتی لیلت البدر

سواد طره اش خجلت ده حور

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۸ - لباس ضراعت پوشیدن و در اقتباس نور شفاعت کوشیدن

 

ز مهجوری برآمد جان عالم

ترحم یا نبی الله ترحم

نه آخر رحمت للعالمینی

ز محرومان چرا فارغ نشینی

ز خاک ای لاله سیراب برخیز

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۹ - در تبرک جستن به ذکر خواجه که به مقتضای عند ذکرالصالحین تنزل الرحمة ذکر او سرمایه استنزال رحمت نور شهود است و پیرایه استخلاص از رحمت ظهور وجود

 

کتاب فقر را دیباچه راست

سواد نوک کلک خواجه ماست

کسی چون او به لوح ارجمندان

نزد نقش بدیع نقشبندان

چو فقر اندر قبای شاهی آمد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۰ - در تمدح سلطانی که به موجب مدح السلطان یستنزل الامان مدحت او طیب زندگانی را ضمان است و مادح او از فوت امانی در امان

 

جهان یکسر چه ارواح و چه اجسام

بود شخص معین عالمش نام

بود انسان درین شخص معین

چو عین باصره در چشم روشن

درین عین آن که چون انسان عین است

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۱ - در بیان آنکه هر یک از جمال و عشق مرغیست از آشیان وحدت پریده و بر شاخسار مظاهر کثرت آرمیده اگر نوای عزت معشوقیست از آنجاست و اگر ناله محنت عاشقیست هم از آنجاست

 

در آن خلوت که هستی بی نشان بود

به کنج نیستی عالم نهان بود

وجودی بود از نقش دویی دور

ز گفت و گوی مایی و تویی دور

جمال مطلق از قید مظاهر

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۲ - نخل بیان فضیلت عشق بستن و شاخچه آغاز سبب نظم کتاب به آن پیوستن

 

دل فارغ ز درد عشق دل نیست

تن بی درد دل جز آب و گل نیست

ز عالم رویت آور در غم عشق

که باشد عالمی خوش عالم عشق

غم عشق از دل کس کم مبادا

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۳ - دسته گل از چمن فضایل سخن چیدن و رشته اتمام سبب کتاب بر آن پیچیدن

 

پس از پیری و عجز و ناتوانی

چو بازش تازه شد عهد جوانی

بجز راه وفا و عشق نسپرد

بر آن زاد و بر آن بود و بر آن مرد

درین نامه سخن رانم ز هر یک

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۴ - داستان شمع جمال یوسفی در شبستان غیب افروختن و پروانه دل آدم را به مشاهده فروغ آن سوختن

 

گهر سنجان دریای معانی

ورق خوانان وحی آسمانی

چو تاریخ جهان کردند آغاز

چنین دادند ازان آدم خبر باز

که چون چشم جهان بینش گشادند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۵ - نهال جمال یوسفی را از بهارستان غیب به باغستان شهادت آوردن و به آب دیده یعقوب و هوای دل زلیخا پروردن

 

درین نوبتگه صورت پرستی

زند هر کس به نوبت کوس هستی

حقیقت را به هر دوری ظهوریست

ز اسمی بر جهان افتاده نوریست

اگر عالم به یک دستور ماندی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۶ - در صفت و نسب زلیخا که مغرب از طلوع آفتاب جمالش مشرق گشته بود بلکه به هزار درجه از آن گذشته

 

چنین گفت آن سخندان سخن سنج

که در گنجینه بودش از سخن گنج

که در مغرب زمین شاهی به ناموس

همی زد کوس شاهی نام طیموس

همه اسباب شاهی حاصل او

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۷ - در نیام منام دیدن زلیخا نوبت اول تیغ آفتاب جمال یوسف را علیه السلام و کشته عشق شدن وی به آن تیغ نهفته در نیام

 

ز کنگردار کاخ شهریاری

چو حارس دیده شکل کوکناری

به بیداری نمانده دیگرش تاب

خواص کوکنارش کرده در خواب

ستاره از دهل کوبی دهل کوب

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۸ - وزیدن نسیم سحری بر زلیخا و نرگس خوابناکش را گشادن و از خیال شبانه غنچه وار خون به دل فرو خوردن و مهر بر لب نهادن

 

سحر چون زاغ شب پرواز برداشت

خروس صبحگاه آواز برداشت

عنادل لحن دلکش بر کشیدند

لحاف غنچه ازگل درکشیدند

سمن از آب شبنم روی خود شست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۹ - از مشاهده تغییر حال زلیخا گره تحیر به رشته تفکر کنیزان افتادن و دایه بر سر انگشت استفسار گره را از آن رشته گشادن

 

کمان عشق هر جا افکند تیر

سپر داری نباشد کار تدبیر

چو سازد در درون آن تیر خانه

ز بیرون باشد آن را صد نشانه

خوش است از بخردان این نکته گفتن

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۰ - خواب دیدن زلیخا یوسف را علیه السلام نوبت دوم و سلسله عشق وی جنبیدن و وی را در ورطه جنون کشیدن

 

خوش آن دل کاندر او منزل کند عشق

ز کار عالمش غافل کند عشق

در او رخشنده برقی برفروزد

که صبر و هوش را خرمن بسوزد

نماند در وی اندوه سلامت

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۱۲