گنجور

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۴ - در مدح گوید

 

خداوندا سرور جود دستت

چو طوقی گشت و اندر گردن افتاد

پدید آمد جواهر در معادن

چو ظل گوهرت بر معدن افتاد

شد آهن مایه سهم و سیاست

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۷ - در غزل است

 

کسی در عشق تو دلریش باشد

که مسکین عاشق و درویش باشد

ز شادیها شود بیگانه آن دل

که با اندوه عشقت خویش باشد

هر آن کو صحبت سیمرغ جوید

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶۸ - در غزل است

 

کسی را نیست چون تو دلستانی

نکو روئی ظریفی خوش زبانی

هرآنکو را بود نزد تو آیی

کجا خرد همه عالم بنانی

همی گردم ز عشقت گرد عالم

[...]

قوامی رازی
 
 
sunny dark_mode