×
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۴ - مدح
سرفرازا ز خدمت تا شدم دور
بباشد دیدگانم هر زمان تر
چنان گریم که بی معشوق عاشق
چنان نالم که بی فرزند مادر
وگر آتش زنی اندر دل من
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶ - مدح و شکران
چه خدمت کرد شاها بنده تو
که با توست این چنین اعزاز و اکرام
ولیکن خسروا تو آفتابی
که هست این گیتی از تو گشته پدرام
تو دریایی و از دریا همه کس
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۰ - فرامش گشت رسم شادمانی
بر آن افراخته کوهم که گویی
مرا فرمود گردون دیده بانی
شدی بی غم ز ظل و خط مقیاس
اگر جایی چنین دیدی بیانی
همانا باز نشناسی چو بینی
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۴ - قطعه
ز اقبال تو شاها گفت خواهم
یکی مشروح دستی با دلالت
من آن عدلم درین معنی به گفتار
که در گیتی بخوانندم عدالت
مرا یاقوت خاتم سرخ روی است
[...]