خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - در شکایت و حکمت
همه کارم ز دور آسمانی
چو دور آسمان شد زیر و بالا
لبم بیآب چون دندان شانه است
ازین دندان کن آئینه سیما
که این زنگاری آئینهوش را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷
دروغ است آنکه گوید این که در سنگ
فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت
دل او هست سنگین پس چه معنی
که عشق او عقیق از اشک من ساخت
من از دل آزمائی دست شستم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - در ذم غرور به مال
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸
من آن خاقانی دریا ضمیرم
کز ابر خاطرش خورشید برق است
دبیری را توئی هم حرفتم لیک
شعارم صدق و آئین تو زرق است
اگرچه هر دو خون ریزند لیکن
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰
به ماه چارده میماند آن بت
که اکنون چارده سالش رسیده است
مه نو کرد ماه چارده را
به رنجی کز پی نه ماه دیده است
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۵ - در صفت میر گشتاسب مطرب
نظیر سعد اکبر میرگشتاسب
که جای سعد اصغر زخمهٔ اوست
من او را باربد خوانم نه حاشا
که سحر باربد در نغمهٔ اوست
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۸
خطی مجهول دیدم در مدینه
بدانستم که آن خط آشنا نیست
بر آن خط اولین سطری نبشته
که جوزا نزد خورشید سما نیست
به جان پادشا سوگند خوردم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۷
دلت خاقانیا زخم فلک راست
که آن چوگان جز این گویی ندارد
ز جیب مه قوارهات زیبد از سحر
که بابل چون تو جادویی ندارد
ازین هر هفت کردهٔ هفت دختر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۸ - در مرثیهٔ عز الدین بوعمران
جهان را آه آه از دل برآمد
چو عزالدین بوعمران فروشد
برآمد هر شب افغان از دل طور
چو روز موسی عمران فروشد
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹۰ - در مرثیهٔ صدر الدین
جهان پیمانه را ماند به عینه
که چون پر شد تهی گردد به هر بار
کنون از مرگ صدر الدین تهی گشت
نپندارم که پر گردد دگر بار
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۰
به مجلس کو نزیل جود خویش است
کجا یارم که نزل دون فرستم
اگرچه ماهی از یونس شرف یافت
به یونس فلس ماهی چون فرستم
چه مرغم کز پی شهباز شیبت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۴
فلک خاک در میر است و من هم
از آن مدحش به آب زر نویسم
بسا منت که اسکندر پذیرد
اگرنه قیصر اسکندر نویسم
دلش مومی است ارچه نیست مؤمن
[...]