گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲

 

رئیس و سید شرق و خراسان

جمال تو سعادت را سعادت

چو خواهی کت سعادت بیش گردد

همی کن مر سعادت را اعادت

همه شغل تو در علم است و در عدل

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲

 

اگر چه هست جان اندر تن ما

نمی دانند دانایان که جان چیست

چو کس بر آسمان از ما نبوده ست

چه داند کز بر هفت آسمان چیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶

 

فرو بارید طوفان بر سر من

چو از پیری مرا مجروح شد روح

بماندم از قدم تا فرق در غرق

کزین طوفان نه کشتی ماند نه نوح

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۴

 

به برنایی چنان بردم گمانی

که گر دلبر نیابد دل بمیرد

کنون چون روز پیری روی بنمود

همی از روی دلبر دل بگیرد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۷

 

بیار ای ساقی خورشید چهره

میی کو صفوت از خورشید دارد

چه خورشیدی کزو چون خورد مفلس

تو گویی نعمت جمشید دارد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۸

 

سرشکی کز غم معشوق بارم

همه رنگ لب معشوق دارد

شنیدستی به گیتی هیچ عاشق

که از دیده لب معشوق بارد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۱

 

به روز از بیم دشمن شاد گشتن

غم دل پیش کس گفتن نیارم

ز بیم خواب بد دیدن به شب ها

اگر خوابم بود خفتن نیارم

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۳

 

اگر پیری مرا در خانه بنشاند

بسا رنجا کز آن آسودم اکنون

نبینم هر کرا طبعم نخواهد

چو نیکو بنگری بر سودم اکنون

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶

 

سه چیز است آنکه نزدیک خردمند

شود زان هرسه حاصل انس ایشان

یکی باده است و دیگر دفتر علم

سه دیگر صحبت یاران و خویشان

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۳

 

گر از مشک جوانی دور ماندم

دلم خو کرد با کافور پیری

ستایش از جوانی بر من اکنون

کزو شد عارضم پر نور پیری

ادیب صابر
 
 
sunny dark_mode