گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

خوشا وقتا که وقت نوبهار است

مساعد روز و میمون روزگار است

زمین چون لعبت شمشاد زلف است

جهان چون کودک عنبر عذار است

کجا پایت برآید گلستان است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

زهی در غمزه چون هاروت ساحر

به نور چهره همچون زهره زاهر

به چهره جسته ای آزار زهره

به غمزه برده ای بازار ساحر

جمالت عنصر حسن است و در حسن

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

شکر بارد همی از ناردانش

قمر تابد همی از گلستانش

شکر طعم و قمر نور است طبعم

همه ساله ز وصف این و آنش

کمر بر خیزران بسته ندیدی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

دلم را دیده عاشق کرد عاشق

که دل را عشق لایق بود لایق

مراد از دیده معشوق است معشوق

دلم پیوسته عاشق باد عاشق

بدان دلبر سپردم دل که دارد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴

 

نباشی یک زمان از عشق خالی

که دایم در بلای زلف و خالی

کرا در سر خرد باشد، ندارد

سر از سودای زلف و خال خالی

همی تا عارض چون بدر بینی

[...]

ادیب صابر
 
 
sunny dark_mode