گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح جمال الدین محمد وزیر که روضه مطهر پیغمبر را عمارت کرده بود گوید

 

چو دولت رفت بر تخت امارت

مه تاجش پذیرفت استدارت

وزیری جست فحل و شهم و مقبل

که باشد در همه کارش مهارت

بسازد کار عقبی از کفایت

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح بهرام شاه گوید

 

دلم زان پسته خندان شکر یافت

و زان یاقوت جان افشان گهر یافت

به وصف کشی او عقل خود را

چو گردون بی سرو بسیار سر یافت

خیالش نزد من آمد به پرسش

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

فشاند از سوسن و گل سیم و زر باد

زهی بادی که رحمت باد بر باد

به داد از نقش آذر صد نشان خاک

نمود از سحر مانی صد اثر باد

مثال چشم آدم شد مگر ابر

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح قوام الدین حسن و بهرام شاه گوید

 

رخش طرز گلستان می‌نماید

ز آتش آب حیوان می‌نماید

چو گردون دل بسی دارد ولیکن

چو گردون جمله گردان می‌نماید

ز پسته گر نمکدان ساخت نشکفت

[...]

سید حسن غزنوی
 
 
sunny dark_mode