×
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳
بحال خود چو نظر کردم از تو می پرسم
که هیچ باشد ازین صعبتر بلایی؟نی
گریز ازتو وجزتو گریز گاهی نیست
شکایت ازتو و غیر ازتو پادشایی نی
غم تراست مسلم زحاکمان امروز
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷
چو دست و روی بشویی ودر نماز شوی
دل از دو کون بشو تا محل راز شوی
درین مغاک که خاکش بخون بیالودند
در آب دست مزن ورنه بی نماز شوی
ز فرعها که درین بوستان گلی دارند
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵
تو قبله دل و جانی چو روی بنمایی
بطوع سجده کنندت بتان یغمایی
تو آفتابی واین هست حجتی روشن
که در تو خیره شود دیده تماشایی
بوصف حسن تو لایق نباشد ار گویم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷
ز دلبران همه شهر دل پذیر تویی
مرا ز جمله گزیر است و ناگزیر تویی
ز دیگران سخنی بر زبان رود هر وقت
ولی مدام چو اندیشه در ضمیر تویی
پیاده اند نکویان ز نطع دل بیرون
[...]