گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

تو آتشین رخ اگر سر به زیر آب کنی

در آب ماهیَکان را همه کباب کنی

دلم چو چشم تو از دست چشم توست خراب

که گفت خانه خود را چنین خراب کنی؟

نقاب چهرهٔ دل گشته غم به هر صورت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

به ماه وسرو تو رانسبتی نبودگهی

نه سرو راست قبائی نه ماه را کلهی

مگر که چشم تو دارد به عاشقان سرجنگ

که صف کشیده ز مژگان به گرد اوسپهی

بیا معافر بدار این دل خراب مرا

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

زمانه ای است که شادی به خلق گشته حرام

حرام گشته ز غم زندگی به خاص و به عام

زهر لبی شنوم زیر لب کشد افغان

به هر دلی نگرم کرده رم از او آرام

همی نه خلق جهان میخورند خون جگر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در شرح احوال خود حضرت والا میرزا جعفر خان حقایق نگار رامخاطب کرده گوید

 

دلم ز بسکه پریشان و بی قرار بود

روا بود که بگوئیش زلف یار بود

مرا غمی که به دل باشد از جفای فلک

نه یک نه ده نه صد افزون تر از هزار بود

بود زدهر چنان تلخ کامیم حاصل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۶ - توسل به حضرت اباعبدالله الحسین (ع)

 

اگر که هیچ به دوران نه طاعت است مرا

ولیک از توا مید شفاعت است مرا

به روز حشر توئی شافع صغیر وکبیر

ز لطف محو مفرما مرا ز لوح ضمیر

به حق قاسم وعباس وا صغر واکبر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲ - قطعه

 

خدا به ظلم نه راضی و بنده ظلم کند

رضای بنده چرا برده از رضای خدا

دلا خموش شو ودم مزن از این اسرار

بدان که نیست کسی مقتدر سوای خدا

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - قطعه

 

بگو به صاحب دیوان که صاحب ایمان شو

گمان مکن که برد گندم آنکه جوکارد

خبر زحالت انباردار خود داری

که او چه بر سر بیچاره خلق می آرد

تو رحم کن اگر او را به دل نباشد رحم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - قطعه

 

خدای داده ولی بنده سد راه شده

که آنچه داده خداوند ما به ما نرسد

زمانه ای است که کس دادرس به کس نبود

به دادما نرسد کس اگر خدا نرسد

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - قطعه

 

ببین که معتمدالدوله میرود از فارس

به فارس صاحب دیوان به جای او آید

اگر نه شاه غضب کرده کشور جم را

برای چیست که اینگونه حکم فرماید

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - قطعه

 

رفیق خوب به است از برادر وفرزند

اگر به دست تو آید چوجان عزیزش دار

که این متاع به زور وبه زر به جد وبه جهد

به کس نصیب نگردد به هیچ شهر و دیار

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - قطعه

 

نبود درهمه رویزمین چو کشورفارس

به ملک فارس نبودند گر مشیر وقوام

بسی حرام خدا را که این نمودحلال

بسی حلال خدا را که آن نمودحرام

هم این شکست دل خلق را ز پیر وجوان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - قطعه

 

پی سواری خود مردمان خرندخری

برای صرفه که جونیم من دهند به او

به اسب تازی مایل کسی نمی گردد

که خرج اوبودا فزون اگر چه هست نکو

اگر چه اسب مر او را دهد نجات ازخصم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

روا نباشد اگر گویمت که مه روئی

تو آفتابی وپرتو دهنده اوئی

به سیر باغ وگلستان چه حاجت است تو را

که سروقامت وگلچهر ویاسمین بوئی

پی شکستن دلها چوشیر غژمانی

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode