گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴

 

اگر چه حوصله وصل یار نیست مرا

قرار در دل امیدوار نیست مرا

همان چو موج زنم دست و پا ز بی تابی

ز بحر اگر چه امید کنار نیست مرا

چو تخم سوخته آسوده ام ز نشو و نما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵

 

همان کسی که به دستِ کَرَم سرشت مرا

به زیرِ پای خُم انداخت همچو خِشت مرا

به من چو رشتهٔ زُنّار، کفر پیچیده است

نمی‌توان بدر‌آورد از کِنِشت مرا

ز شورِ عشق نمک در خمیرِ من انداخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶

 

چو برگ بر سر حاصل نمی توان لرزید

کجاست سنگ که دل از ثمر گرفت مرا

همان ز گوهر من چشم می شود روشن

اگر چه گرد یتیمی به بر گرفت مرا

ز طور سرمه حیرت کشد به چشم کلیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷

 

اگر چه عشق به ظاهر خراب کرد مرا

ز روی گرم، پر از آفتاب کرد مرا

هنوز رنگ عمارت، نگار دستم بود

که ترکتاز حوادث خراب کرد مرا

به هیچ دلشده ای کار تنگ نگرفتم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸

 

زبان هر هرزه درایی به جان رساند مرا

لب خموش به دارالامان رساند مرا

ادا چگونه کنم شکر آه را، کاین تیر

ز یک گشاد به چندین نشان رساند مرا

ز بی کسی چه شکایت کنم به هر ناکس؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹

 

ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا

در آفتاب قیامت برشته اند مرا

دل از مشاهده من کباب می گردد

به آب چشم یتیمان سرشته اند مرا

فنای من به نسیم بهانه ای بندست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰

 

ارگ چه سیل فنا برد هر چه بود مرا

ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا

ز بند وصل لباسی مرا برون آورد

اگر چه مه چو کتان سوخت تار و پود مرا

ستاره سوخته ای بود چون شرر جانم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱

 

شد از رکاب تو پیدا هلال عید مرا

گشوده شد در جنت ازین کلید مرا

کنم سیاه ز نظاره بنفشه خطان

شود دو دیده چو بادام اگر سفید مرا

گران نیم به خریدار از سبکروحی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲

 

ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟

بریده ام ز جهان، با ثمر چه کار مرا؟

درین جهان به مرادی کز آن جهان طلبند

رسیده ام، به جهان دگر چه کار مرا؟

چو خاک شد شکرستان به مور قانع من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳

 

نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا

که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا

اگر چه صحبت من غم زداست همچو شراب

به روی تلخ، حریفان کنند نوش مرا

ز آفتاب بود روشناییم چون لعل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴

 

کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا

شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا

چو لاله در چمن از کاسه سرنگونی ها

تهی ز باده ندیده است کس ایاغ مرا

ز خرج، دخل کریمان یکی هزار شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

کجا به دام کشد سایه نهال مرا

شکوفه خنده شیرست از ملال مرا

فروغ گوهر من از نژاد خورشیدست

به خیرگی نتوان کرد پایمال مرا

چنین که لقمه غم در گلوی من گره است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶

 

چه احتیاج دلیل است در رحیل مرا؟

چو سیل جذبه دریاست بس دلیل مرا

چه غم ز آتش سوزنده چون خلیل مرا؟

که عشق او ز بلاها بود کفیل مرا

چه حاجت است به رهبر، که گوشه چشمش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷

 

ز خامشی دل روشن شود سیاه مرا

سیاه خیمه لیلی است دود آه مرا

ز داغ زیر نگین من است روی زمین

ز اشک و آه بود لشکر و سپاه مرا

چو گردباد به سرگشتگی برآمده ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸

 

نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا

که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا

رهین وحشت خویشم که می برد هر دم

به سیر عالم دیگر، دل رمیده مرا

چو آسیا که ازو آب گرد انگیزد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

 

به خاک و خون نکشد خصمیِ زمانه مرا

که تیرِ کج گذرد راست از نشانه مرا

درین ریاض من آن بلبلِ زمین‌گیرم

که نیست جز گرهِ بالِ خویش دانه مرا

کجاست حلقهٔ دامیّ و گوشهٔ قفسی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰

 

شکست، نقشِ مرادست بوریای مرا

نسیمِ فتح، قلم می‌کند لوای مرا

ز بیمِ دوزخ اگر فارغم ز غفلت نیست

که می‌دهد عملِ من همان سزای مرا

نظر به دانهٔ کس نیست سیر‌چشمان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱

 

به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را

بس است آب دهن آسیای دندان را

مدار چشم تفاوت ز پله میزان

یکی است سنگ و گهر، دیده های حیران را

مکن به پرده ناموس عشق را پنهان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲

 

احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را

گرفت خیل پری در میان سلیمان را

شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین

به دام هاله کشید آفتاب تابان را

تن لطیف ترا عطر، خار پیرهن است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳

 

بهار شد که ببندند در گلستان را

شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را

هزار بار فزون شمع آسیا کرده است

غبار خاطر من آفتاب تابان را

حباب نیست، که از شرم لعل سیرابش

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۳
sunny dark_mode