گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

کدام صحبت پنهان تو را چنین دارد

که رخش رفتنت از بزم ما به زین دارد

ز پند پشت کمانت که سخت کرده چنین

که پیش ما همه دم ابروی تو چنین دارد

ز اختلاط نسیمی مگر هوا زده‌ای

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

مرا خیال تو شبها به خواب نگذارد

چو تن به خواب دهم اضطراب نگذارد

خیال آرزوئی می‌پزم که می‌ترسم

اگر تو هم بگذاری حجاب نگذارد

به طرف جوی اگر بگذری به این حرکات

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

شبی که بر دلم آن ماه پاره می‌گذرد

مرا شرارهٔ آه از ستاره می‌گذرد

خراش دل ز سبک دستی کرشمهٔ او

به نیم چشم زدن از شماره می‌گذرد

دلم بر آتش غیرت کباب می‌گردد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد

دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد

زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی

دمی دگر به من اقبال هم زبانش کرد

فشاند مرغ دلم را روان به ساعد زلف

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

جدائی تو هلاکم ز اشتیاق تو کرد

تو با من آن چه نکردی غم فراق تو کرد

به مرگ تلخ شود کام ناصحی که چنین

شراب صحبت ما تلخ در مذاق تو کرد

ز عمر بر نخورد آن که قصد خرمن ما

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

چراغی آمد و بر آفتاب پهلو زد

که دست حسن ویش صد طپانچه بر رو زد

بر این شکار به صد اهتمام اگرچه کشید

شکار بیشه دیگر کمان ولی او زد

درین سراچه چو جای دو پادشاه نبود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

خوش آن شبی که ز رویش نقاب برخیزد

گشاده روی سحرگه ز خواب برخیزد

علی‌الصباح نشیند چو مه به مجلس می

شبانه با رخ چون آفتاب برخیزد

ز تاب می گل رویش چنان برافروزد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد

قرار خیمه با صحرای بی‌قراری زد

دو روز ماند عیار حضور قلب درست

ز اصل سکه چو برنقد کامکاری زد

خوش آن نگار که چون کار و بار حسن آراست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

گر از جمال جهانتاب او نقاب کشند

جهانیان قلم رد بر آفتاب کشند

برای نیم نگه سرخوشان خواب غرور

هزار منت از آن چشم نیم خواب کشند

اگر شوی نفسی با بهشتیان همدم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

بلا به من که ندارم غم بقا چکند

کسی که دم ز فنا زد باو بلا چکند

نشانده بر سر من بهر قتل خلقی را

من ایستاده که آن شوخ بی‌وفا چکند

به قتل ما شده گرم و کشیده تیغ چو آب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

خدا اگر چه ز پاکان دعا قبول کند

دعا کنم من و گویم خدا قبول کند

فشاند آن که ز ما آستین رد به دو کون

کجا نیاز من بینوا قبول کند

ز روی ساعد سلطان پریده شهبازی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

عجب که دولت من بی‌بقائیی نکند

بهانه جوی من از من جداییی نکند

ز دادخواه پرست آن گذر عجب کامروز

برون نیاید و تیغ آزماییی نکند

چه دلخوشی بودم زان مسیح دم که مرا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود

ز دیده رفت و مرا سوخت این چه رفتن بود

مرا کشنده‌ترین ورطهٔ محل وداع

سرشگ رانی آن سر پاکدامن بود

فکند چشم حسودم جدا ز دوست چه دوست

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

ز بس که نور ز حسن تو در جهان بدود

هزار پیک نظر در قفای آن بدود

به غیرتم ز نگاه کشیدهٔ تو که دید

خدنگ نیمکشی کاندر استخوان بدود

خدنگ ناز تو تیریست کز کمان غرور

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

اگر شراب خوری صد جگر کباب شود

وگر تو مست شوی عالمی خراب شود

ز دیده گر ننهد سر به جیب سیل سرشگ

ز سوز آتش دل سینه‌ام کباب شود

ز جیب پیرهنت هر صباح خیزد نور

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

چو کار به رغم از امید وصل تنگ شود

سرور در دل عاشق گران درنگ شود

چو سنگ تفرقه بخت افکند به راه وصال

سمند سعی در آن سنگلاخ لنگ شود

خوش آن که بر سر صیدی ز پیش دستیها

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

به خاکم آن بت اگر با رقیب درگذر آید

ز مضطرب شدن من زمین به لرزه درآید

به دشت و کوه چو از داغ عشق گریم و نالم

ز خاک لاله بروید ز سنگ ناله برآید

ز غمزه تیر نگه دیر در کمان نهد آن مه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید

من آفتاب ندیدم که ماه ماه برآید

قدم کند از بیم پاس غیر توقف

به من گهی که ازان غمزه قاصد نظر آید

ز ناز داده کمانی به دست غمزه که از وی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ز خواب دیده گشاد و ز رخ نقاب کشید

هزار تیغ ز مژگان بر آفتاب کشید

نه اشک بود که چشمش به قتلم از مژه راند

که ریخت خون من و تیغ خود به آب کشید

ز غم هلاک شدم در رکاب بوسی او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

کنم چو شرح غم او سواد بر کاغذ

سرشک من نگذارد مداد بر کاغذ

فرشته نیز گواهی نویسد اربیند

به قتل من خط آن حور زاد بر کاغذ

رقیب تا چه بد از من نوشته بود که یار

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode