گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶

 

به لعبتان ضمیر من آن زمان نگری

که عکس آن به سپهر چو آینه برسد

خدای داند کز باغ فضل من نو نو

به یک یک امت احمد هر آینه برسد

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲ - در مدح امام برهان الدین گفته در بغداد

 

امام عالم و برهان دین لسان الحق

توئی که خامه ز مدح تو مشکبار شود

گمان مبر که ز صدر تو خادم داعی

همی به جای دگر جز باضطرار شود

بدان خدای که در کارگاه قدرت او

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳

 

همای عافیت آن روز از قفس بپرید

که در دمادم یک استخوانش صد سگ دید

مشو ز نیک و بد چرخ نیک و بد زنهار

که نیک او ز بد و سر ز پای نیست پدید

بر آسمان و زمین همچو صبح گل هرگز

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶

 

خه ای جواد کریمی که در همه عالم

ترا ز روی حقیقت فضیلت است تمام

امیدوارم توام بی وسیلتی لیکن

امید نزد کریمان وسیلتست تمام

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح قوام الملک احمد عمر گفت به تهنیت خازنی وی

 

بیار باده که لبیک عشق یار زدیم

سرای پرده دل سوی آن نگار زدیم

به پادشاهی در دل چو مهر او بنشست

ز رخ بنامش زرهای کم عیار زدیم

بهار باز سر زلف او چو در سر کرد

[...]

سید حسن غزنوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode