گنجور

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵ - درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟

 

درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟

سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟

گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم

به ذره ذره ما درد جستجو ز کجاست؟

نگاه ما به گریبان کهکشان افتد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶ - غزل سرای و نواهای رفته باز آور

 

غزل سرای و نواهای رفته باز آور

به این فسرده دلان حرف دل نواز آور

کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را

هزار فتنه از آن چشم نیم باز آور

ز باده ئی که بخاک من آتشی آمیخت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۷ - برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

 

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا

تپید عشق و درین کشت نا بسامانی

هزار دانه فرو کرد تا درود مرا

ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۰ - نظر به راه‌نشینان سواره می‌گذرد

 

نظر به راه‌نشینان سواره می‌گذرد

مرا بگیر که کارم ز چاره می‌گذرد

به دیگران چه سخن گسترم ز جلوهٔ دوست

به یک نگاه مثال شراره می‌گذرد

رهی به منزل آن ماه سخت دشوار است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۵ - مرا براه طلب بار در گل است هنوز

 

مرا براه طلب بار در گل است هنوز

که دل به قافله و رخت و منزل است هنوز

کجا ست برق نگاهی که خانمان سوزد

مرا با معامله با کشت و حاصل است هنوز

یکی سفینهٔ این خام را به طوفان ده

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۶ - نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم

 

نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم

مثال بحر خروشیم و درکنار خودیم

اگرچه سطوت دریا امان بکس ندهد

بخلوت صدف او نگاهدار خودیم

ز جوهری که نهان است در طبیعت ما

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۳ - مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند

 

مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند

کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند

چه جلوه هاست که دیدند در کف خاکی

قفا بجانب افلاک سوی ما نگرند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۴ - درون لاله گذر چون صبا توانی کرد

 

درون لاله گذر چون صبا توانی کرد

بیک نفس گره غنچه وا توانی کرد

حیات چیست جهان را اسیر جان کردن

تو خود اسیر جهانی کجا توانی کرد

مقدر است که مسجود مهر و مه باشی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۵ - اگر به بحر محبت کرانه می‌خواهی

 

اگر به بحر محبت کرانه می‌خواهی

هزار شعله دهی یک زبانه می‌خواهی

مرا ز لذت پرواز آشنا کردند

تو در فضای چمن آشیانه می‌خواهی

یکی به دامن مردان آشنا آویز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۶ - زمانه قاصد طیار آن دلآرام است

 

زمانه قاصد طیار آن دلآرام است

چه قاصدی که وجودش تمام پیغام است

گمان مبر که نصیب تو نیست جلوهٔ دوست

درون سینه هنوز آرزوی تو خام است

گرفتم این که چو شاهین بلند پروازی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۷ - دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت

 

دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت

نشسته بر سر بالین من ز درمان گفت

زبان اگرچه دلیر است و مدعا شیرین

سخن ز عشق چه گویم جز اینکه نتوان گفت

خوشا کسی که فرو رفت در ضمیر وجود

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۹ - غلام زنده دلانم که عاشق سره اند

 

غلام زنده دلانم که عاشق سره اند

نه خانقاه نشینان که دل بکس ندهند

به آن دلی که برنگ آشنا و بیرنگ است

عیار مسجد و میخانه و صنم کده اند

نگاه از مه و پروین بلند تر دارند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۲ - چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش

 

چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش

ترا که گفت که بنشین و پا بدامان کش

بقصد صید پلنگ از چمن سرا برخیز

بکوه رخت گشا خیمه در بیابان کش

به مهر و ماه کمند گلو فشار انداز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۶ - هوس هنوز تماشا گر جهانداری است

 

هوس هنوز تماشا گر جهانداری است

دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است

زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل

بیا که عشق مسلمان و عقل زناری است

امیر قافله ئی سخت کوش و پیهم کوش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۷ - فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است

 

فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است

نگاه او بتماشای این کف خاک است

گمان مبر که بیک شیوه عشق می بازند

قبا بدوش گل و لاله بی جنون چاک است

حدیث شوق ادا میتوان بخلوت دوست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۸ - عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست

 

عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست

عجم که زنده کند رود عاشقانه کجاست

بزیر خرقهٔ پیران سبوها چه خالی است

فغان که کس نشناسد می جوانه کجاست

درین چمنکده هر کس نشیمنی سازد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۱ - جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد

 

جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد

ندانم اینکه نفسهای رفته بر گردد

شبی که گور غریبان نشیمن است او را

مه و ستاره ندارد چسان سحر گردد

دلی که تاب و تب لایزال می طلبد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۳ - خیال من به تماشای آسمان بود است

 

خیال من به تماشای آسمان بود است

بدوش ماه به آغوش کهکشان بود است

گمان مبر که همین خاکدان نشیمن ماست

که هر ستاره جهان است یا جهان بود است

به چشم مور فرومایه آشکار آید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۵ - شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است

 

شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است

فشردهٔ جگر من به شیشهٔ عجم است

چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود

هنوز تا به کمر در میانهٔ عدم است

بیا که مثل خلیل این طلسم در شکنیم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۹ - درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است

 

درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است

بشاخ گل دگر است و به آشیان دگر است

بخود نگر گله های جهان چه میگوئی

اگر نگاه تو دیگر شود جهان دگر است

به هر زمانه اگر چشم تو نکو نگرد

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode