گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴

 

کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟

شکوه بحر کجا، خیمه حباب کجا؟

مرا که جلوه هر ذره است رطل گران

کجاست حوصله جام آفتاب، کجا؟

نمانده است ز دل جز غبار افسوسی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵

 

به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا

ستاره سوخته ای نیست جز سپند آنجا

اسیر بوالعجبی های وادی عشقم

که صید دام نهد در ره کمند آنجا

به کشوری که شکر خنده ات گشاید بار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶

 

به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا

کراست زهره که سازد صدا بلند آنجا؟

ز مکر سبحه شماران خدا نگه دارد!

که صد سرست به یک حلقه کمند آنجا

بهشت را چه کنی، مگذر از مقام رضا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷

 

نگاه دار سر رشته حساب اینجا

که دم شمرده زند بحر از حباب اینجا

سر از دریچه گوهر برآوری فردا

اگر چو رشته بسازی به پیچ و تاب اینجا

ز سیل حادثه صحرا و کوه در سفرست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸

 

رسیدگی ز مطالب گذشتن است اینجا

به مدعا نرسیدن، رسیدن است اینجا

خراب هر که شد، از سیل می شود ایمن

علاج مرگ ز جان دست شستن است اینجا

وصال کعبه طلب می کنی، شتابان باش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۹

 

به تیغ کج نشود راست هیچ کار اینجا

دل دو نیم کند کار ذوالفقار اینجا

ز صدق، صبح نفس زد به آفتاب رسید

به صدق دل، نفسی از جگر برآر اینجا

خوشا گشاده جبینی که چون گل رعنا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰

 

خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا

گرفت دامن آن یار دلنواز اینجا

مبین دلیر در آن چشم های خواب آلود

که چشم بسته کند صید، شاهباز اینجا

کسی میانه اهل جنون علم گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱

 

عیار حسن ز صاحب نظر شود پیدا

که قیمت گهر از دیده ور شود پیدا

دهد ثمر ز رگ و ریشه درخت خبر

نهفته های پدر از پسر شود پیدا

به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲

 

عجب که یک دلِ خوش در جهان شود پیدا

ز شوره‌زار کجا گلسِتان شود پیدا؟

مده چو تیرِ هوایی به بادْ عمرِ عزیز

کشیده دارْ کمان تا نشان شود پیدا

مزن چو تیغ به هر سنگْ گوهرِ خود را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳

 

چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟

که آتش از دل خویش است جوش دریا را

ز چرخ شیشه و از آفتاب ساغر کن

به طاق نسیان بگذار جام و مینا را

فساد روی زمین از شراب می زاید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴

 

فکنده ایم به امروز کار فردا را

ازین حیات چه آسودگی بود ما را؟

نگاه دار سر رشته تا نگه دارند

که می زنند به سوزن لب مسیحا را

به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵

 

چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟

قدح خراج به گردن نهاد مینا را

چنان که روشنی خانه است از روزن

به قدر داغ بود نور فیض، دلها را

ز من مپرس که در دل چه آرزو داری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶

 

کجا نظر به گل و یاسمن بود ما را؟

که خارخار، گل پیرهن بود ما را

به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد

چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را

به خون نشست عقیق از فروغ عاریتی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷

 

به شاهراه توکل بود سفر ما را

یکی است توشه و زنار بر کمر ما را

گذشته است ز سر آب هر کجا هستیم

غم کنار و میان نیست چون گهر ما را

به خوش عنانی ما گوهری ندارد بحر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸

 

نداد عشق گریبان به دست کس ما را

گرفت این می پر زور، چون عسس ما را

اگر چه سگ به مرس می کشند صیادان

کشیده است سگ نفس در مرس ما را

تمام روز ازان همچو شمع، خاموشیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹

 

مبین ز موج تهیدست خوار دریا را

که روی کار بود پشت کار دریا را

شکسته تا نشوی چون حباب هیهات است

که همچو موج کشی در کنار دریا را

ز کوه صبر فزون گشت بی قراری دل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

مبر به جای اطاعت به کار طاعت را

گران به خاطر مردم مکن عبادت را

قبول خلق حجاب است از قبول خدا

نهفته دار به مجمع ز خلق، طاعت را

اگر خدای جهان را سمیع می دانی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱

 

چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟

که خانه زاد بود خواب، بی بصیرت را

بس است خواب گران چشم بی بصیرت را

مکن ز بستر مخمل دو خوابه غفلت را

مده به خلوت خود راه، اهل صحبت را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

مده به چشم و دل خویش راه، غفلت را

به خلوت لحدانداز خواب راحت را

نگاه دار به دست دعای مظلومان

عنان توسن چابک خرام دولت را

چو طوق فاخته جویای سرو قدی باش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳

 

چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا

عجب که عشق رهاند ازین کمند ترا

مباش بی دل نالان که آتشین رویان

ز دست هم بربایند چون سپند ترا

عنان به دست فرومایگان مده زنهار

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۵۳
sunny dark_mode