گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵

 

اگرچه یار تواند به سوی خسته نظر

ز روی لطف فکندن ولی نمی فکند

چرا همیشه دل دشمنان کند خرم

چرا مدام دل دوستان خود شکند

مکن مکن که ز باغ دل وفاداران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

اگر به بند زمانه کسی شود محبوس

ز حال او بنمایند مردم استفسار

منم که گر به غلط چون کسی برد نامم

هزار بار بگوید ز ترس استغفار

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

به کنج مدرسه ای کز دلم خراب ترست

نشسته ام من مسکین بی کس درویش

هنوز از سخن خلق رستگار نیم

به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خویش

دلم همیشه از آن روی پر ز خونابست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰

 

کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد

به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم

اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز

ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم

به هرکه درنگرم لطف او همی بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode