گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد

نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد

مرا بعشوه ازین بیش در جوال مکن

که دل چو وعده تو پای در عدم دارد

ز روی خوب تو دانی که بر تواند خورد؟

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

کسیکه بر همه آفاق دوستاری کرد

ببین که عشق تو در وی چه خرده کاری کرد

بکام دشمن شد دل گناه او همه آنک

بپیش روی تو دعوی دوستاری کرد

مرا از‌ آتش دل رخت صبر سوخته بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

مرا دلیست نه در خوردِ من، که بستاند؟

مرا ز دست دل خویشتن که بستاند

اگر رخت نبود، دل ز بر، که برباید

وگر لبت نبود، جان ز تن، که بستاند

وگر نه حسن تو بر ماه خط نویسد پس

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
sunny dark_mode