گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

که می رود که پیامم بشهر یار رساند

حدیث بنده ی مخلص بشهریار رساند

درود دیده ی گوهر نثار لعل فشانم

بدان عقیق گهر پوش آبدار رساند

دعا و خدمت میخوارگان بوقت صبوحی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

مقاربت نشود مرتفع ببعد منازل

که بعد در ره معنی نه مانعست و نه حائل

چو هست عهد مودّت میان لیلی و مجنون

چه غم ز شدت اعراب و اختلاف قبائل

در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم

قتیل غمزه ی خوانخوار ناتوان تو باشم

گرم قبول کنی بنده ی کمین تو گردم

ورم به تیر زنی ناظر کمان تو باشم

کنم بقاف هوای تو آشیانه چو عنقا

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

ترا که گفت که قصد دل شکسته ی ما کن

چو زلف سر زده ما را فروگذار و رها کن

نه عهد کردی و گفتی که با تو کینه نورزم

بترک کینه کن اکنون و عهد خویش وفا کن

بهر طریق که دانی مراد خاطر ما جوی

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
sunny dark_mode