×
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۱
که می رود که پیامم بشهر یار رساند
حدیث بنده ی مخلص بشهریار رساند
درود دیده ی گوهر نثار لعل فشانم
بدان عقیق گهر پوش آبدار رساند
دعا و خدمت میخوارگان بوقت صبوحی
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۴
مقاربت نشود مرتفع ببعد منازل
که بعد در ره معنی نه مانعست و نه حائل
چو هست عهد مودّت میان لیلی و مجنون
چه غم ز شدت اعراب و اختلاف قبائل
در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۲۱
بیا که هندوی گیسوی دلستان تو باشم
قتیل غمزه ی خوانخوار ناتوان تو باشم
گرم قبول کنی بنده ی کمین تو گردم
ورم به تیر زنی ناظر کمان تو باشم
کنم بقاف هوای تو آشیانه چو عنقا
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۶
ترا که گفت که قصد دل شکسته ی ما کن
چو زلف سر زده ما را فروگذار و رها کن
نه عهد کردی و گفتی که با تو کینه نورزم
بترک کینه کن اکنون و عهد خویش وفا کن
بهر طریق که دانی مراد خاطر ما جوی
[...]