گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

در آن دیار که هجران بود حیات نباشد

اساس زندگی خضر را ثبات نباشد

منادی است ز هجران که هر که بندی شد

ز بند خانه ما دیگرش نجات نباشد

مبین به ظاهر بی‌لطفیش که هست بتان را

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد

تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد

چه دیده‌ای و درین چیست مصلحت که نگاهت

تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد

تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید

کلاه کج نهد و بر سر گذر بدر آید

رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد

دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید

ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

به آنکه بر سرلطفی مکش ز منت خویشم

سگ وفای خود و بندهٔ محبت خویشم

سزای خدمت شایسته است لطف چه منت

ز خدمتم خجل و حقگزار خدمت خویشم

عنایت تو به پاداش صبردارم و طاقت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم

هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم

کرشمه‌ای که نکاهد ز حسن اگر بنوازی

به لطف گاه به گاه و نگاه ماه به ماهم

میان ما و تو سد گونه خشم شد همه بیجا

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

برو که با دل پر درد و روی زرد بیایم

اگر چو باد روی تند همچو گرد بیایم

هزار مرحله دورم فکند چرخ ز کویت

به جستجوی تو چون گرد باد فرد بیایم

مکن مکن که پشیمان شوی چو بر سر راهت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

گرفته رنگ ز خون دلم چو لاله پیاله

ز بسکه بی تو خورم خون دل پیاله پیاله

خوش است بزمگه یار و نالهٔ نی مطرب

ز دست یار کشیدن میان لاله پیاله

صفای خاطر رندان ز چله خانه نیابی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

خوش است چشم به چشم تو و نگاه نهانی

رسالت دل و جان سوی هم ز راه نهانی

کرشمهٔ تو ز بس باشدش برای اجابت

دعای زیر لب اندر میان آه نهانی

تو خوش نشسته به تمکین و حسن از تو نهفته

[...]

وحشی بافقی
 
 
sunny dark_mode