گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶

 

دزدیده چون جان می‌روی اندر میانِ جانِ من

سروِ خرامانِ منی ای رونقِ بستانِ من

چون می‌روی بی‌من مرو ای جانِ جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله‌یِ تابانِ من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۵

 

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای مشعله‌یْ تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۶

 

آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من

ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من

زین سو بگردان یک نظر بر کوی ما کن رهگذر

برجوش اندر نیشکر ای چشمه حیوان من

خواهم که شب تاری شود پنهان بیایم پیش تو

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۸

 

چشم است، یارب، آنچنان یا خود بلای جان من

جور است از آنسان دلستان یا غارت ایمان من

شوخ و مقامر پیشه ای، قتال بی اندیشه ای

خونین چو شیرین تیشه ای، صیدت دل قربان من

هر روز آیم سوی تو، دل جویم از گیسوی تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۲

 

جانم فدای جان تو ای جان و ای جانان من

کفر منست آن زلف تو هم روی تو ایمان من

آمد هوای زلف تو ایمان من خندان شده

هر بلبلی برده گلی از گلشن و بستان من

من در میان با تو خوشم تو در کنار من خوشی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۰

 

مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من

حسن آیتی در شان تو عشق آیتی در شان من

عیسی دمی، چند از جفا قصد هلاک من کنی

آب حیاتی تا بکی آتش زنی در جان من

ترسم ز چشم مردمت ایگنج حسن آفت رسد

[...]

اهلی شیرازی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

گویند جان خواهد ز من این جان و این جانان من

آن زلف و آن رخسار او، این کفر و این ایمان من

دل را سپردم با غمش، این جان من وان مقدمش

آن جعد و زلف در همش، وین کار بی‌سامان من

آن رسم ناگه دیدنش، طرز نگه دزدیدنش

[...]

نشاط اصفهانی
 
 
sunny dark_mode