گنجور

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

هر چند عذرا می برد، با وامق استغنا زحد

این سوز وامق عاقبت آرام عذرا می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

صدق محبت می کند در چشم مجنون توتیا

هر خاک کان باد صبا از کوی لیلی می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

با آن که تیغ جور او در جان من زد چاک ها

آلوده گشته خنجرش ما را به دعوی می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

هر چند گام جان من تلخ است زان زهر ستم

این تخلی کام من آن لعل شکرخا می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

شوق جمال دلکشت حاجی پی گم کرده را

گاهی به یثرب می کشد گاهی به بطحا می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

ای شیخ این آلوده را در سلک پاکان جا مده

کاین رندی من عاقبت ناموس تقوی می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

در دیر پیش کافری دل در گرو مانده مرا

زاهد من بیچاره را سوی مصلی می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

محنت کشیدن خوش بود لیک از برای یار بود

بی عاقبت باشد که رنج از بهر دنیا می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

فارغ دلان را آورد عشرت پرستی سوی شهر

دیوانه ی عشق ترا غم سوی صحرا می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

بپذیر عذرم چون کنم بی طاقتیها در غمت

گر کوه باشد جان من این حسنش از جا می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

ای هوشمندان بر رخش آهسته می باید نظر

کان عشوه های جان ستان دل بی محابا می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

ما را نباشد در جهان غیر از دل پرغصه ای

در حیرتم زان بیخرد کو رشک بر ما می برد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

فرهاد بعد از بیستون زد تیشه بر سر، صبر بین

اشرف هنوز از بهر او شرمندگی ها می برد

شیخ بهایی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

مستانه بیرون تاخته تا عقل و دین یغما کند

با چشم جادو ساخته تا عالمی شیدا کند

بربسته مژگان تو صف تا عالمی سازد تلف

دل میبرد از هر طرف چشم تو وحاشا کند

غارت کند از یک نگه دین و دل آن چشم سیه

[...]

حکیم سبزواری
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۸ - بهائی عاملی طاب ثراه

 

یارب چه فرخ طالعند آنان که در بازار عشق

دردی خریدندو غم دنیا و دین بفروختند

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۸ - بهائی عاملی طاب ثراه

 

چون رشتهٔ ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر

یک رشته از زنار خود بر خرقهٔ من دوختند

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۸ - بهائی عاملی طاب ثراه

 

در گوش اهل مدرسه یارب بهائی شب چه گفت

کامروز آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

رضاقلی خان هدایت
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - نفثة المصدور

 

فریاد ازین بئس‌المقر وین برزن پر دیو و دد

این مهتران بی‌هنر وین خواجگان بی‌خرد

شهری برون پر هلهله وز اندرون چون مزبله

افعی نهفته در سله کفچه فشرده در سبد

قومی به فطرت متکی نی احمدی نی مزدکی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode