گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن

هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن

این داروگیر عارض و زلف تو هم خواهد گذشت

دایم نمی ماند کسی بر آب و تاب خویشتن

ناصح چه پرسی جرم من چون نیست در تو مرحمت

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode