گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

برخیز و بزدای از دلم، ساقی غم ایام را

منشین که گردون خون کند، در گردش آور جام را

از یاسمن ای سیمتن، نازک ترت باشد بدن

حیف است اندر پیرهن، پنهان کنی اندام را

زهر و شکر توأم بهم، در کام ما ریز از کرم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

زین سان که آن پیمان‌گسل، آغاز دستان می‌کند

آخر به خون دوستان، آلوده دستان می‌کند

هی خم به گیسو می‌دهد، هی چین به ابرو می‌نهد

هی دل به یغما می‌برد، هی غارت جان می‌کند

از چین زلف چون زره، آن دم که بگشاید گره

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode