گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

صوفی یکی... به و زاهد از او.. به تر

این مسلمی...خشک آن کافری... به تر

... اند این مردمان یعنی زنان مردمان

وان کز پی اینان چمد زینان همه... تر

گیتی و هرچ اندر بوی بی برگ نخلی سست پی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

برخاست از پهنه چمن شیپور کوس و دف و نی

مانا به تخت جام شد از کاخ خم سلطان می

آن چهر و آن... زلف این است اگر در دلبری

یوسف ببرد از پدر مجنون بگرداند ز حی

غیر از تو گر... خط پذرفت چهرت خرمی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

تیمار عشقم ریخت خون ساقی بده...می

اندرز عقلم کاست جان مطرب بزن...نی

غوغای این...گان خاطر بنپریشد مرا

کی شیر غضبان در رمد از ویله سگ های حی

...زاهد پیش رو، وین خیل خر دنباله پو

[...]

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode