گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۹

 

دارم دلی همچون جرس، پیوسته نالان در بغل

از داغ بر احوال خود، صد چشم گریان در بغل

کی از چمن یاد آورم من کز خیال روی او

چون حلقهٔ زلف بتان، دارم گلستان در بغل

صد چاک افتد همچو گل بر جیب من از هر نسیم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲

 

خوش آن که بینم روی او، وز اضطراب از خود روم

بر پای آن سرو روان افتم چو آب از خود روم

با او شبی می خورده‌ام، نبود عجب کز یاد آن

چشمم چو بر ساغر فتد، همچون حباب از خود روم

در خواب او را دیده‌ام، صدبار در هر ساعتی

[...]

سلیم تهرانی