ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۳۹ - فصل در معنی دنیا
جهانا همانا فسوسی و بازی
که بر کس نپایی و با کس نسازی
چو ماه از نمودن چو خار از پسودن
بگاه ربودن چو شاهین و بازی
چو زهر از چشیدن چو چنگ از شنیدن
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - در مدح ابونصر مملان
نیازم ز گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی
ازیرا به شادی بنازم که دانم
دلم را نیازی و زو بینیازی
مرا عشق بهتر تو را حسن خوشتر
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - در مدح دهقان غازی
سپهر برین را همه بر سرفرازی
شد از همت و قدر دهقان غازی
کنون همچو بازیگران گاه کشتن
کند همتش را همی بندبازی
بود کهتری آرزو مهتران را
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز
بتازی و ترکی بتازی ازین پس
چو بر حلبه عشق لختی بتازی
ببازی در این کوی آخر دل و جان
اگرچه درآئی باول ببازی
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶
دلم غارتیدی ز بس ترکتازی
ز پایم فکندی ز بس دست یازی
گل و مل تو را خادمانند از آن شد
وفای گل و صحبت مل مجازی
مرا جان درافکند در جام عشقت
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
به خوبیست هر دل نوازی ایازی
ولی همچو محمود کو پاک بازی
نخواهم که روی رقیبان ببینم
گدا را ز سگ واجب است احترازی
جهان پر ز حسن است کو مهرورزی
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسدس
زهی پایمال ترا سرفرازی
امور قضا نزد رای تو بازی
تویی اعلم عالم کارسازی
بشمشیر اندیشه قاضی غازی