گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا

ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا

دمم می‌دهی که: من بیابم دمی دگر

گره بر دمم زدی، رها کن دمی مرا

به نام تو زیستم همه عمر و خود ز تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱

 

نگارا، چرا شدی نهان از نهان من؟

چه کردم که گشته‌ای جهان از جهان من

به کینم مخای لب، چو آنم که پیش ازین

همی بر نداشتی دهان از دهان من

چو من پر شدم ز تو، ز من پر شد این جهان

[...]

اوحدی