صفی علیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱
از خرابات رند مستی دوش
شد ز لطفم براه و گفت بگوش
کی طلبکار یار با من مست
خیز و رو کن بکوی باده فروش
تا ببینی عیان بمحفل عشق
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹
گر تو هم زیستی چو من خاموش
نشدی این چنین بجوش و خروش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹
پشه چون این شنید شد خاموش
لب فرو بست و برگشاد دو گوش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۵ - آیین نصیری
باش یکباره پای تا سر گوش
دل پر از داستان و لب خاموش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۹ - در ضعف پیری و سبب منظوم ساختن آیین نصیری فرماید
خلعت جاودان بگیر و بپوش
باده ارغوان بخواه و بنوش
ادیب الممالک » دیوان اشعار » منظومهها » در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر » شمارهٔ ۱۴
خلعت جاودان بگیر و بپوش
باده ارغوان بخواه و بنوش
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۲ - درویش
کیست آن بی شعور درویشی
که همیشه به لب بُوَد خاموش
نه کند هیچ گفتگو با کس
نه به حرفِ کسی نماید گوش
کارهایی کند سفیهانه
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان
هرکه را نیست ذوق و طاقت و هوش
نیمهره می کشد ز درد خروش
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب
تا نپوسم به کنج خانه خموش
شدهام کاسبی کتابفروش
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۶ - غزل مرادف
باز خفتیم دست در آغوش
که برآمد ز کام خفته خروش
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۳ - در وظیفهشناسی
روزگارت چنان بمالد گوش
که زند مغز استخوانت جوش
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۵ - حکمت
زن ز پای اوفتاد و رفت از هوش
مرد پتیاره برکشید خروش
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۷۳ - شرح ملاقات آیرم رئیس شهربانی
گفتم این باغ را برو بفروش
ده دو حقالحباله بادت نوش
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۱ - در صفت پاسبان
پای ببریدن از پی پاپوش
یا پی گوشواره کندن گوش
رهی معیری » چند تغزل » بادهفروش
بنگر آن ماهروی بادهفروش
غیرت آفتاب و غارت هوش
جام سیمین نهاده بر کف دست
زلف زرین فکنده بر سر دوش
غمزهاش راه دل زند که بیا
[...]