سرو سرافراز خیابان حسن

جان بهوا داری او باخته

آمده در عرصه جان یکه تاز

یک تنه بر قلب روان تاخته

ز ابروی کج تیغ مهندس بناز

[...]

ناله سرکرد مطرب دستان

بلبلان با نواش همدستان

صیت صوتش گرفته ملک و ملک

زهره در رقص بربساط فلک

دل شد از نغمه اش بشادی جفت

[...]

ای قضا را بجان شده همدوش

با قدرگشته دست در آغوش

پای بر فرق هر نهال منه

تکیه بربالش و بال مده

برمکن ریشه درختان را

[...]

کی خردمند نزد هر جاهل

گوید اسرار در حق و باطل

داند آنکس که باخبر باشد

که زبان پاسبان سرباشد

گر تو را هست عقلی و هوشی

[...]

خموشی گرچه بحری پر لآلیست

بوقت مصلحت اندر سخن کوش

سکوت و گفتن بیجا خرد را

کند تیره چراغ روشن هوش

نه دائم در سخن باش و نه صامت

[...]

از نظر بحر و موج و آب و سراب

کثرت و وحدت و سئوال و جواب

همه را یکطرف بیندازید

سربوحدانیت بر افرازید

گر همه گل و گر همه خار است

[...]

سخنی گویمت حکیمانه

یاد گیر و مخوانش افسانه

در میان دو کس که بینی جنگ

تا توانی بصلح کن آهنگ

شربتی راستی میان آور

[...]

ای ببر کرده خرقه تلبیس

میخوری چند فضله ابلیس

دست از این طورهای بد بردار

مرد حق را نباشد این اطوار

صوفئی را که خرقه از صوفست

[...]

سخن صوفیان صاحبدل

همچو آئینه صاف و بیرنگست

صورت خویش اندر آن بیند

هرکه با رنگ و هرکه بیرنگست

عاشقان را بزخم دل مومست

[...]