شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
چشم ما شد به نور او بینا
نظری کن به نور او در ما
آب این چشمه می رود هر سو
لاجرم سو به سو بُود دریا
غرق بحریم و آب میجوئیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
چون بر آمد از دل جام آفتاب
نزد ما هر دو یکی شد برف و آب
مجمع البحرین جامست و شراب
این شراب و جام آبست و حباب
جام می بردست می گردم به ذوق
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲
عشق او سلطان ملک جان ماست
این چنین ملک و ملک جانان ماست
پادشاه هفت اقلیم جهان
بندهٔ درگاه این سلطان ماست
ما به عشق او ز خود بگذشته ایم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶
عشق او همدم دیرینهٔ ماست
خلوتش در حرم سینهٔ ماست
جان ما گرچه که آئینهٔ اوست
روی او نیز هم آئینهٔ ماست
کُنج دل گوشهٔ ویرانهٔ اوست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸
دیده تا نور جمالش دیده است
در نظر ما را چه نور دیده است
چشم ما روشن به نور روی اوست
خوش بود چشمی که نورش دیده است
دل هوا دارد که پیوندد به او
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰
گفتمش روی تو جانا قمر است
گفت بالله ز قمر خوبتر است
گفتمش زلف تو آشفته چراست
گفت سرگشتهٔ دور قمر است
گفتمش نوش لبت چیست بگو
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸
خوشتر از ساغر می همدم نیست
بهتر از عشق بتان محرم نیست
نوش کن جام می ای عمر عزیز
که حیاتی به از این یکدم نیست
می خورم جام غم انجام به ذوق
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰
عشق را مسجد و میخانه یکی است
عشق را عاقل و دیوانه یکی است
عشق جانان خود و جان خود است
عشق را دلبر و جانانه یکی است
عشق را آتش دلسوزی هست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۷
کشتگان از دم او زنده شدند
همچو ما زندهٔ پاینده شدند
ز آفتاب نظر روشن او
ماه رویان همه تابنده شدند
بنده را بندهٔ او می خوانند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۱
نام آن لعل شکر بار مبر
وز لبش قند به خروار مبر
با جمالش سخن از ماه مگو
زینت ماه به یک بار مبر
سرمه در نرگس مخمور مکش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۴
روح اعظم نایب حق خوانمش
لاجرم بر تخت دل بنشانمش
اسم اعظم خوانده ام از لوح دل
خازن گنج الهی دانمش
مهر و مه می خوانمش در روز و شب
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۰
گر بر افروزد آتش در دم
عالمی سوخته شود در دم
مرد گردن به بند در دینم
کشتهٔ عشق و مردهٔ دردم
داده ام دل بدست باد صبا
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۱
عشق آمد که بلا آوردم
این بلا بهر شما آوردم
دردمندی گه دوا می جوید
دُرد درد است دوا آوردم
عشق گوید که منم محرم راز
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۸
هر کجا حسن خوشی می نگرم
جان به عشق تو به او می سپرم
نگرانم به جمال خوبان
چه کنم حسن تو را می نگرم
دم به دم کلک خیالت به کرم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۲
به سر خواجه که ما مستانیم
غیر می هر چه دهی نستانیم
داستان همه عالم مائیم
دست ما گیر کز آن دستانیم
در خرابات مغان مست وخراب
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۸
نور رویش به چشم او می بین
گل وصلش به دست او می بین
از سر جان روان چو ما برخیز
جاودان پیش عاشقان بنشین
ما حبابیم و عین ما آب است
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۷
خواه نباتی و خواه حیوانی
هر یکی مظهریست ربانی
می و جامی و عاشق و معشوق
موج و بحر و حباب را مانی
دل خود را به دست زلفش ده
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۵۳
آفتابی تو و ما سایهٔ تو
احولست آنکه یکی را به دو دید
روی او نور هم از روی تو یافت
چشم تو سرمه به چشم تو کشید
این چنین خوش سخن مستانه
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۷۰
آفتابی تو و ما سایهٔ تو
احول است آن یکی را به دو دید
روی تو نور هم از روی تو یافت
چشم تو سرمه ز چشم تو کشید
این چنین خوش سخنی مستانه
[...]
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۹
در ازل زنده کرد او دل ما
دید زنده دلی ما آنجا
تا ابد زنده ایم چون ازل
زندگی یافتیم ما به خدا