خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
بخت بدرنگ من امروز گم است
یارب این رنگ سواد از چه خم است
دلدل دل ز سر خندق غم
چون جهانم که بس افکنده سم است
با من امروز فلک را به جفا
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
طره مفشان که غرامت بر ماست
طیره منشین که قیامت برخاست
غمزه بر کشتن من تیز مکن
کان نه غمزه است که شمشیر قضاست
بس که از خصم توام بیم سر است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
ای قول دل به رفیعالدرجات
وز برائت به جهان داده برات
پنجم چار صفی از ملکان
هشتم هفت تنی از طبقات
رای رخشان تو بر چشمهٔ خضر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
دل شد از دست و نه جای سخن است
وز توام جای تظلم زدن است
دل تو را خواه قولا واحدا
تا تو خواهیش دو قولی سخن است
آنچه در آینه بینم نه منم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
به دو میگون لب و پسته دهنت
به سه بوس خوش و فندقشکنت
به زرهپوش قد تیروَشت
به کمانکش مژهٔ تیغزنت
به حریر تن و دیبای رخت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
سر و زر کو که منت یارم جست
فرصت آمدنت یارم جست
بن مویی ز دلم کم نشود
سر موئی ز تنت یارم جست
نه میی از قدحت یارم خواست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
یارب آن خال بر آن لب چه خوش است
بر هلالش نُقَط از شب چه خوش است
دهنش حلقهٔ تنگ زره است
نقطه بر حلقهٔ مَرکب چه خوش است
مه سپر کرده و شب ماه سپر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
دل از آن راحت جان نشکیبد
تشنه از آن آب روان نشکیبد
چکنم هرچه کنم دل کند آنک
دل از آن جان جهان نشکیبد
دل نیارامد و هم معذور است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳
دلم آخر به وصالش برسد
جان به پیوند جمالش برسد
زار از آن گریم تا گوهر اشک
به نثار لب و خالش برسد
نه به نو شیفته گردم چو به من
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴
رحم کن رحم، نظر باز مگیر
لطف کن لطف، خبر بازمگیر
گیرم آتش زدهای در جانم
آخر آبم ز جگر بازمگیر
گر به مستی سخنی گفتم، رفت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱
روز دانش به ازین بایستی
آسمان مرد گزین بایستی
رفته چون رفت طلب نتوان کرد
چشم ناآمده بین بایستی
پیشگاه ستم عالم را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵
گلی از باغ وفا آمدهای
خود خس و خار نما آمدهای
هر کجا پای نهی گل روید
تا ندانی ز کجا آمدهای
ذرهٔ ذات تو خورشید لقاست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳
عالم افروز بهارا که تویی
لشکر آشوب سوارا که تویی
هم شکوفهٔ دل و هم میوهٔ جان
بوالعجبوار بهارا که تویی
اژدها زلفی و جادو مژگان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰
کاشکی جز تو کسی داشتمی
یا به تو دسترسی داشتمی
یا در این غم که مرا هر دم هست
همدم خویش کسی داشتمی
کی غمم بودی اگر در غم تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸
هدیهٔ پای تو زر بایستی
رشوهٔ رای تو زر بایستی
غم عشقت طرب افزای من است
طرب افزای تو زر بایستی
جان چه خاک است که پیش تو کشم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
یک زبان داری و صد عشوهگری
من و صد جان ز پی عشوه خری
از جگر خوردن توبه نکنی
زانکه پرورده به خون جگری
زهره داری تو ز بیم دل خویش
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در بیاعتنایی به دنیا
نه به دولت نظری خواهم داشت
نه ز سلوت اثری خواهم داشت
نه از آن روز فرو رفتهٔ عمر
پس پیشین خبری خواهم داشت
میوه دارم که به دی مه شکفد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - قصیده
بس بس ای طالع خاقانی چند
چند چندش به بلا داری بند
جو به جو راز دلش دانستی
که به یک نان جوین شد خرسند
مدوانش که دوانیدن تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در شکایت از روزگار
به فلک تخته در ندوختهاند
چشم خورشید بر ندوختهاند
کوه را در هوا نداشتهاند
شمس را بر قمر ندوختهاند
دیده بانان بام عالم را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - قصیده
سرورانی که مرا تاج سرند
از سر قدر همه تاجورند
به لقا و به لقب عالم را
عز اسلام و ضیاء بصرند
آدمی نفس و ملایک نفساند
[...]