گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

دلم از شوق تو خونست و ندانم چونست

در درون شوق وصالت ز بیان بیرونست

دیده گریان و جگر خسته و خاطر غمگین

سینه مجروح و دل آشفته و جان محزونست

جمله ذرات سراسیمه و سرگردانند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

آفتابیست جمالت که جهان پرتو اوست

همه را از همه رو روی بدان روی نکوست

تا جمال تو بدیدم خوش و خندان گشتم

همه شب ذکر دلم تا بسحر یا من هوست

بنده از دیدن دیدار تو گشتم فربه

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

دل من شیوه شیرین ترا دارد دوست

هر کجا شیوه شیرین، دل من بنده اوست

عاشق روی توام، از همه رو، در همه حال

قصه روی و ریا نیست، سخن روی بروست

زاهد، از ما مطلب شیوه زهد و تقوی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

قمری دارم کین چشم نهان خانه اوست

دل و جان عاشق آن نرگس مستانه اوست

من ازان یار چه گویم؟ که عجب دلداریست!

شمع جانست و جهان عاشق و پروانه اوست

قصه عشق غریبست و نشاید گفتن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

همچو خورشید، که او را نظری با ما هست

یار ما را بحقیقت نظری با ما هست

همه ذرات برقصند، چه شورست آری؟

پرتو روی حبیب از همه رو، هرجا هست

زهد و ناموس گرم نیست،چه باشد؟ که مدام

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

همه دردست درین واقعه، پس درمان چیست؟

چاره کار من بیدل سرگردان چیست؟

دل و جان ملک حبیبست و بلامال محب

شرع عشاق چنینست، مرا تاوان چیست؟

گرنه چشم خوش تو باده فروشست، ای جان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

عاشق روی ترا خرقه و زنار یکیست

ساکن کوی ترا کعبه و خمار یکیست

هرکه دیدار خدا دید، مسلم دارد

که بتحقیق و یقین دیده و دیدار یکیست

همه جا، از همه رو، روی نماید لیکن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

خلق گویند که: در عشق بلیاتی نیست

قدمی نیست درین راه که آفاتی نیست

بر سر کوی تو، کان منزل سرمستانست

نرود شب که دلم را هی و هیهاتی نیست

روی تو کشف من و غمزه کرامات منست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

هرکه را نفی فراوان شد و اثباتی نیست

گرچه بیناست، ولی صاحب مرآتی نیست

پای در راه بعزت نه و تحقیق بدان :

قدمی نیست درین راه که آفاتی نیست

سعی سودی نکند، جهد بجائی نرسد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

هرکجا در دو جهان عاشق روشن راییست

در سودای دلش از غم او سوداییست

عقل گوید که: برو،شیوه عشاق مورز

این سخن گرنه چنین است، ولی هم راییست

هرکه او نفس بد اندیشه خود را فرسود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

باغبانا، به جهان تخم نکو باید کاشت

هم از آن جنس که می‌کاری بر باید داشت

در ره درد و غمش خوار صفت می‌گردیم

دید و دانست ولی قصهٔ ما سهل انگاشت

همه در گوشهٔ هجران متواری بودیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

باز شوری بمحلت زد، ازین کو بگذشت

سوک ما سورشد امروز کزین سو بگذشت

برگذشت ازمن بیدل جگرم خون شد و باز

قطره ام قطره بچشم آمد و از رو بگذشت

دیر شد منتظران را، که ببینند آن روی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

چشم سرمست تو ما را بستم کاری کشت

دید صد زاری ما را و بصد زاری کشت

سرخ شد چهره زردم ز سرشک گلگون

که مرا یار بدان چهره گلناری کشت

بارها ناز توام کشت و عجب می دارم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

دیدمش دوش که سرمست و خرامان می‌رفت

جام بر کف، طرف مجلس مستان می‌رفت

باده در دست و غزل خوان و عجب عربده‌جوی

از نهان خانه واجب سوی امکان می‌رفت

سخن از روی دل‌افروز به مردم می‌گفت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

ای دل و جان گرامی به تمنای تو شاد

هرگز این جان من از درد تو محروم مباد

عقل و دین بردی و دل بردی و جان می طلبی

شرط تجرید همینست،زهی حسن رشاد!

حالیا نقد بدیدار تو وجدی داریم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

بنده پیر مغانیم، که جاویدان باد

جاودان باد و سرش سبز و لبش خندان باد

غرض از پیرمغان مرشد را هست،ای دل

تا ابد دیر مغان سجده گه مستان باد

ساقیا،باده بیاور،که شراب تو مدام

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

ابر سودای تو آن لحظه که توفان بارد

دل دیوانه ما جان بجوی نشمارد

تخم سودای تو در بهر یقین افشاندم

دل شناسد که: ازین بحر چه بر می دارد؟

زاهد از شیوه تقلید درین مزرع عمر

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

دلم از جور تو بسیار شکایت دارد

وقت آن شد که شکایت بحکایت آرد

مدتی بود که اندر هوست جان می داد

وقت آن شد که بدیدار تو جان بسپارد

آرزوی تو، که صد جان گرامی ارزد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

دیده مشتاق و دلم میل فراوان دارد

جانم از مسکن تن روی بجانان دارد

بهمه حال ز جانان نشکیبد جانم

جان زجان آمدو هم روی بدان جان دارد

دل بیچاره خرابست که گفتند :فلان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

دلم از شیوه شیرین تو شوری دارد

دیده از طلعت زیبای تو نوری دارد

با خیال توچه گویم؟همه شب تابسحر

دل غمدیده درین وقت حضوری دارد

عاقبت بر سر کوی تو بخواهد سر باخت

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode