گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

دلبرا چشم من از اشک چو دریاچه کنی

وزمن دلشده بیجرم تبرا چه کنی

خون ما خود غم هجرت زره دید، بریخت

اینهمه قصد بخون ریختن ما چه کنی

گرد مه مشگ کشیدی و دلم بربودی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

سر آن داری با ما که بصحرا آیی

ساعتی سوی گلستان بتماشا آیی

پرده کج ندهی وعده بفردا نکنی

که تو امروزدهی وعده و فردا آیی

از سردست باین پای اگر آیی بربام

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۲
sunny dark_mode