امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۸
این چه شادی است که زو در همه عالم خبرست
وین چه شکرست که زو در همه عالم اثرست
این چه بادست که او را ز نعیم است نسیم
وین چه ابرست که او را ز سعادت مَطَرست
وین چه سورست که پنداری جشنی است بزرگ
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۷۱
صنم من پسری لاله رخ و سیمبرست
سخت زیبا صنم و سخت به آیین پسرست
من و او هر دو به نام ایزد روزافزونیم
هر زمان عشق من و خوبی او بیشترست
سروجویان و قمرخواهان بسیار شدند
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - نکوهش زروسیم
اینهمه لاف مزن گرچه ترا سیم و زر است
که زر وسیم بر اهل خرد مختصرست
دل مبند ار خردی داری بر سیم وزرت
که زروسیم جهان همچو جهان در گذرست
زوبدنیات حسابست بعقبات عقاب
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲
روز بس خرم و موسم ز همه خوبترست
عید فطرست که عالم همه پر زیب و فرست
باز در مهد شرف کوکبه عید رسید
موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست
شاهد عید که آنرا مه نو می خوانند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹
تا نلغزی که ز خون راهِ پس و پیش ترست
آدمیدزد زِ زردزد کنون بیشترست
گربزانند که از عقل و خبر میدزدند
خود چه دارند کسی را که ز خود بیخبرست
خود خود را تو چنین کاسد و بیخصم مدان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۶٨
مدتی در طلب مال جهان کردم سعی
تا بآخر خبرم شد که ز نفعش ضررست
عوض هر چه بمن داد فلک عمر ستد
نکند فایده فریاد که اینش هدرست
عمر ضایع شده و مال نماندست بجا
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
آن نه رویست مگر فتنه ی دور قمرست
وان نه زلفست و بناگوش که شام و سحرست
ز آرزوی کمرت کوه گرفتم هیهات
کوه را گرچه ز هر سوی که بینی کمرست
مردم چشمم ارت سرو سهی می خواند
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
گفتمش روی تو صدره ز قمر خوبترست
گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست
گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند
گفت کان زلف و جبین نیست که شام و سحرست
گفتم ای جان جهان از من مسکین بگذر
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح سلطان اویس
ای که روی تو به صدبار، ز گل تازهترست
از حیایت به عرق، روی گل تازه ترست
یا رب این شعر سیاه تو چه خوش بافتهاند!
کش حریر سمن و اطلس گل آسترست
برقع عارض تو عافیت دلها بود
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۳
آه ازین درد جدائی که مرا بر جگرست
آه ازین آتش جانسوز که هردم به برست
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۳
مرض جوع زانواع مرضها بترست
تو چه دانی که ازین درد، دلت بی خبرست
سخنی با تو بگویم بشنو از سر صدق
مرهم سینه هر گرسنه حلوای ترست
قلیه گر بر سر بغرا نبود بد باشد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
گرچه حسن همه کس آفت اهل نظرست
حسن خورشید مرا جذبه مهری دگرست
جگرش پاره کند گر نکند گریه خون
عاشق سوخته را کاین همه خون در جگرست
ماتم سوخته خویش بود گریه شمع
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - این قصیده در وقت عزیمت مکه در احمدآباد گجرات در ایام فتح قلعه جونه در مدح نواب محمد عزیز اعظم خان کوکه وارد گردیده است
مژده در مژده فتح است و ظفر در ظفرست
هر طرف مژده رساننده فتحی دگرست
فوج در فوج کند نصرت حق استعجال
خلق را لشگر آمین و دعا در سفرست
همچو شاخ گل خوشبو که گل افشان گردد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
امشب از دولت دیدار تو عید نظرست
دیده را بر سر هر یک مژه رقص دگرست
از نگه دیده سبکبالتر آید سویت
مژه پنداری بر دیده مشتاق پرست
رتبه حسن بلندست چه حاجت به نقاب
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در منقت علیبن موسیالرضا علیهالسلام
این دو ویرانه که آباد به خون جگرست
قدمی چند از آن منزل دل پیشترست
دیده زین باغ میالای که هر غنچه او
قدری خون فسردهست که بر نیشترست
آن گلی کز پی نظاره او دیده شکفت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۴
از شکر چاشنی ناله نی بیشترست
اینقدر حسن گلوسوز کجا با شکرست؟
در وطن اهل هنر داغ غریبی دارند
در صدف گرد یتیمی به جبین گهرست
برنگردد ز غلط کرده خود حسن غیور
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۵
خط شبرنگ کز او حسن بتان را خطرست
چشم عیار ترا پرده گلیم دگرست
نیست از آب گهر بر جگر تشنه لبان
از لب لعل تو داغی که مرا بر جگرست
ناامیدی است به پیغام لباسی خرسند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۶
در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست
دیده آبله را هر مژه از نیشترست
همچو خورشید به یک چشم ببین عالم را
که سرافراز شدن در گرو این نظرست
تشنه باز آمدن از چشمه حیوان سهل است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۷
لاله رویی که ازو خار مرا در جگرست
برگریزان دل و باغ و بهار نظرست
نیست آوارگی اهل طلب را انجام
تا زمین هست بجا، ریگ روان در سفرست
می کند تیغ سیه تاب مرا جوهردار
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۸
سنگ در دیده ارباب بصیرت گهرست
خاک در پله میزان قناعت شکرست
حسن را نشو و نما از نظر پاک بود
آبروی چمن از شبنم روشن گهرست
دیده بد به تو ای ترک ختایی مرساد!
[...]