گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را

کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را

تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت

خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را

ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم

[...]

عبید زاکانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

که خریدی ز غم گردش دوران ما را؟

دیده گر مفت نمی‌داد به طوفان ما را

مفلس ار جنس خود ارزان نفروشد چه کند؟

کم بها کرد تهی دستی دوران ما را

اشک این گرسنه چشمان مزه دارد هرچند

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶

 

می شود راز دل از جبهه نمایان ما را

نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را

تیرباران قضا را سپر تسلیمیم

نیست چون شیر محابا ز نیستان ما را

حال ما را غم آینده مشوش نکند

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را

یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را

صبح رسوایی ما دامن محشر دارد

ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را

جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید

[...]

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode