گنجور

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

ای که انکار کنی عالم درویشان را

تو ندانی که چه سودا و سر است ایشان را

گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیست

که به شمشیر میسر نشود سلطان را

طلب منصب فانی نکند صاحب عقل

[...]

۱۳ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳

 

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح

تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند

یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند

نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک

الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند

عارفان هر چه ثباتی و بقایی نکند

[...]

۱۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

نادر از عالم توحید کسی برخیزد

کز سر هر دو جهان در نفسی برخیزد

آستین کشتهٔ غیرت شود اندر ره عشق

کز پی هر شکری چون مگسی برخیزد

به حوادث متفرق نشوند اهل بهشت

[...]

۶ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

شرف نفس به جود است و کرامت به سجود

هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود

ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش

که محال است در این مرحله امکان خلود

وی که در شدت فقری و پریشانی حال

[...]

۱۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

وقت آن است که ضعف آید و نیرو برود

قدرت از منطق شیرین سخنگو برود

ناگهی باد خزان آید و این رونق و آب

که تو می‌بینی از این گلبن خوشبو برود

پایم از قوت رفتار فرو خواهد ماند

[...]

۷ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟

خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟

هر که او سجده کند پیش بتان در خلوت

لاف ایمان زدنش بر سر بازار چه سود؟

دل اگر پاک بود خانهٔ ناپاک چه باک

[...]

۶ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود

هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود

بایزیدی و جنیدیش بباید تجرید

ترک و تجرید مشایخ به تو معلم نشود

آنچه در سر ضمایر بودش شیخ کبیر

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

صاحبا، عمر عزیز است غنیمت دانش

گوی خیری که توانی ببر از میدانش

چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر

حاصل آن است که دایم نبود دورانش

آن خدای است تعالی، ملک الملک قدیم

[...]

۱۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

تو پس پرده و ما خون جگر می‌ریزیم

وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم

دیگران را غم جان دارد و ما جامه‌دران

که بفرمایی تا از سر جان برخیزیم

مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی

نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی

هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود

تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی

علم از دوش بنه ور عسلی فرماید

[...]

۱۰ بیت
سعدی