گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

ای که گل جامه ز رنگ رخ تو چاک زده است

جان به بوی تو نواهای طربناک زده است

نرگس از جزع تو مخمور چرا گشت که گل

جام یاقوت من از لعل تو در خاک زده است

ای برانگیخته از آینه دریا گرد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

چه کنم قصه کز آن مایه غم بر تن چیست

با که گویم که از آن سرو روان با من چیست

جهد آتش ز دل آهن و حیران من از آنک

حال بی آتش دل آن دل چون آهن چیست

دوست مارا غم عشق آمد و دشمن دل سوخت

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

که بود جان که نه در بند وفای تو بود

چه کند دل که نه خرسند جفای تو بود

سرِ ادبار من ار هست، مرا شاید؛ از آنک

دیده آنجا نهد اقبال که پای تو بود

در هوای تو شدم ذره زرین آری

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

صبح را رنگ بدان عارض چون ماه دهد

شام را گونه بدان طره کوتاه دهد

طاق ابروش مرا جفت غم و رنج کند

چشم آهوش مرا بازی روباه دهد

صفت رنگ رخ من که کند کاه کند

[...]

سید حسن غزنوی
 
 
sunny dark_mode