گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست

بدان خدای که جان داد خلق عالم را

خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی

بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را

آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

کشته همت مردان بر مقصود دهد

زانکه باران گرم بر سرما دمبدم است

هر قصوری که بود از کمی همت ماست

ورنه از ابر کرم رحمت حق را چه کم است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۹

 

ایکه گویی که بحسن سخن من اهلی

اضطرابی ننمود و لب تحسین نگشود

بخدایی که مرا گنج معانی داده ست

که بسرمایه کس همت من نیست حسود

لیکنم دیده و دل جان سخن می طلبد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۳

 

هر پسر را که بود آب رخ از دولت تیغ

پیش ارباب نظر چون زر و کش باشد

خوش بود گر پسران دست بدارند از ریش

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۴

 

چند مردم بکشی رسم بزرگی آنست

که گنه بینی و از غایت احسان بخشی

سهل باشد چو اجل جان ستدن از هر کس

سعی آن کن که مسیحا شوی و جان بخشی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۷

 

پیش از این سرزنش از خلق مرا بود که تو

بهر دنیا امرا و وزرا می بینی

اهلی امروز که از صحبت این طایفه ات

حاصل دینی و دین نیست کرا می بینی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۸

 

دولت و محنت عالم گذران است همه

گر بدولت برسی محنت درویش مجوی

کامیاب از دو جهان گر کندت بخت بلند

کام دلها طلب و کام دم خویش مجوی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸

 

خار خاری که بجان ریشه زد از عشق گلی

کی بقطع نظری از هوش وی برهی

صدره از وی ببری سر زند از دل دگرت

تارگ و ریشه اش از جان نکنی کی برهی

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode