گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

چه کنم صلح کسی جنگ و ستیز تو که خوبست

چشم آمیزشم از کیست گریز تو که خوبست

بگشا بند قبا منتظر شام چرایی

صبحدم هم به گریبان عزیز تو که خوبست

نکنی فرق هوس را ز محبَّت عجب از تو

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

گریة خونین نداند هر که چشمی تر کمند

بایدت خون خورد تا اشک تو رنگی بر کند

کی نهد لب بر لب ما از غرور حسن و ناز

آنکه بهر بوسه‌ای خون در دل ساغر کند

کوثرم خونابه شد بی‌او ولی در کام من

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

محرم دل سینة بی‌کینة خود کرده‌ام

کس چه داند آنچه من با سینة خود کرده‌ام

گوهری نایاب‌تر از وصل در پیش منست

من که سیلاب فنا گنجینة خود کرده‌ام

وصله‌دوزی‌های اضدادم به غایت تیره داشت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

خاک پای تو که در چشم تر انباشته بودم

سرمه‌ای بهر چنین روز نگه داشته بودم

گفتم از من نکشی دامن خود روز جدایی

شد غلط هر چه من از مهر تو پنداشته بودم

همچو آیینه مرا روز سیه در پی سر بود

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode