گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۷

 

عاشقان درد کش را دردی می‌خانه ده

از قدح کاری نیاید، بعد ازین پیمانه ده

جان ما بر باد خواهد رفت، ساقی، یکزمان

باده‌ای گر می‌دهی، بر یاد آن جانانه ده

هر حریفی را به قدر حال او تیمار کن

[...]

اوحدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۵۸

 

یارب از نسرین، چراغ لاله را پروانه ده

دود ریحان را زگل، جوشی در آتشخانه ده

سنبل این دشت، بوی زلف لیلی می دهد

طره اش را از نسیم بید مجنون، شانه ده

می زند واعظ به سرمستان بزم عشق، طعن

[...]

طغرای مشهدی
 
 
sunny dark_mode