اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۲ - قصر شرف النسا
این مقام این منزل این کاخ بلند
حوریان بر درگهش احرام بند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۳ - خطاب به مهر عالمتاب
موج از دریاش کم گردد بلند
گوهر او چون خزف نا ارجمند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۴ - حکمت کلیمی
تا نبوت حکم حق جاری کند
پشت پا بر حکم سلطان میزند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۱ - سیاسیات حاضره
گفت با مرغ قفس «ای دردمند
آشیان در خانهٔ صیاد بند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۳ - پس چه باید کرد ای اقوام شرق
این کهن اقوام را شیرازه بند
رایت صدق و صفا را کن بلند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۵ - خطاب به اقوام سرحد
تا جهانی دیگری پیدا کند
این جهان کهنه را برهم زند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۵ - خطاب به اقوام سرحد
بنده باش و بر زمین رو چون سمند
چون جنازه نی که بر گردن برند»
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۶ - مسافر وارد میشود به شهر کابل و حاضر میشود بحضور اعلیحضرت شهید
شاه را دیدم در آن کاخ بلند
پیش سلطانی فقیری دردمند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۹ - روح حکیم سنائی از بهشت برین جواب میدهد
مصطفی بحر است و موج او بلند
خیز و این دریا بجوی خویش بند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۱ - مناجات مرد شوریده در ویرانهٔ غزنی
قلب او نا محکم و جانش نژند
در جهان کالای او نا ارجمند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۳ - بر مزار حضرت احمد شاه باباعلیه الرحمه مؤسس ملت افغانیه
بندهٔ مؤمن سرافیلی کند
بانگ او هر کهنه را برهم زند
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۴ - خطاب به پادشاه اسلام اعلیحضرت ظاهر شاه «ایده‘ الله بنصره»
او نگنجد در جهان چون و چند
تهمت ساحل به این دریا مبند
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - نکوهش چرخ (راستگوی شادزی)
ویحک ای افراشته چرخ بلند
چند داری مر مرا زار و نژند
خستن روشنضمیران تا به کی
کشتن آزادمردان تا به چند
تا به کی در خون مارانی غراب
[...]
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۶۶ - بهار و تیمورتاش
صدر اعظم حضرت تیمورتاش
بشنود یک نکته از این مستمند
حق صحبت هست حقی معتبر
بود میباید بدین حق پایبند
بنده را با خواجه حق صحبت است
[...]
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » شب زمستان
گشته خالی کوچه و بازار از آیند و روند
برگدا کرده نگاه استارگان با زهرخند
باد هر دم داده دشنامش به آواز بلند
جای خاکش برف افشانده به فرق مستمند
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » خطاب به زن
گه به زنجیر شرافت پایبند
چون فرشته پاک و چون گردون بلند
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » زمین
پس بنیالجان بر خداکافر شدند
وز ره حق باره دیگر شدند
فسق کردند و فساد انگیختند
بیمحابا خون ناحق ریختند
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » گفتن حدیث عشق پریزاد
تا رهاند شه ز بند
گیرد از بند تو پند
بس که کرد افسون و فند
در زمین نکبت فکند
ساخت از بهرگزند
[...]