گنجور

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۳۴ - رفتن اهل‌بیت رسالت به جانب کوفه

 

داغ آن گل ها که کردیدش به خاک

چه جگرها کز پیمبر کرد چاک

نیر تبریزی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۸ - در شهادت عابس بن شبیب شاکری

 

پس به نزد شه شد و بوسید خاک

گفت ای گردون زعشقت سینه چاک

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۹ - شهادت وهب بن عبدالله

 

خون ز رخسارش همی میکرد پاک

کز اشاره شمر ناگه شد هلاک

جیحون یزدی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸

 

نوزده بگذشت از جیم دوم

همچو ماهی شد نهان ماهی بخاک

بود در خور ماهش ار گفتی روی

هر زمان از مهر دل روحی فلاک

شاید ار سوزد فلک را دل بر او

[...]

صفی علیشاه
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲

 

جرعه‌یی هم ریخت ز آن ساغر به‌خاک

ز آن سبب شد مدفن تن‌های پاک

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۱۸

 

ای سرا پا عقل خالص، روح پاک

از چه جسمی زاده‌یی؟ روحی فداک

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲۰

 

غرق خون افتاده در بالای خاک

سوده بر خاک مذلت، روی پاک

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۱

 

من کنم زنگ از تو پاک ای تابناک

کن تو این آیینه را از زنگ پاک

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۷

 

این گهر از جزع های تابناک

ای بسا گوهر فروریزد به خاک

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۸

 

نه از آن هنگامه‌های دردناک

لاابالی حالتش را هیچ باک

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۹

 

بعد از آن، آن نقش را از روی خاک

با سرشک دیدگان می کرد پاک

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۳۹

 

تن، ز یک جا جمله‌ی نیکان خاک

بهر ضرب ذوالفقارش کرده پاک

عمان سامانی
 

عمان سامانی » معراج نامه » بخش ۲ - معراج رسول اکرم(ص)

 

بلکه از آن بزم قرب آن نور پاک

معجزی بد رجعت ار کردی به خاک

عمان سامانی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱ - طبل الرحیل

 

پس نمازش خواند و بسپردش به خاک

وز نظرها محو شد آن جان پاک

ترکی شیرازی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۲۶ - داستان غم فزا

 

بر سر نعشش نکردی جامه چاک

پیکر او را تو نسپردی به خاک

ترکی شیرازی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۸ - حکایت سلطان سنجر سلجوقی

 

ناگهان دیدند حلق چاک چاک

کودکی غلط نشده در خون و خاک

صامت بروجردی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
sunny dark_mode