گفت دینی را که: این دینار بود

کین فراکن موش را پروار بود

نی همی گوید که او عطّار بود

عاشقان را صاحب اسرار بود

یار او یک غار بود و تار بود

او بنور و نار حق در کار بود

همرهش اصحاب خود بسیار بود

در قدومش واقف اسرار بود

جوهر معنی من عطّار بود

ز آنکه او با اهل عرفان یار بود

خود پدر چون جدّ من عطّار بود

نسبتش از فرقهٔ انصار بود

مالک دینار مرد کار بود

از ریاضت روز و شب بیمار بود

چون صدف را پردگی بسیار بود

پردگی را پرده فرض کار بود

ز ابتدا تا انتها در کار بود

از قدم تا فرق در اسرار بود

چون پیمبر خواجه اسرار بود

در خور سرش سخن بسیار بود

از قضا آن روز روز بار بود

پادشه در حکم گیر ودار بود

خود حقیقت بود و مرد کار بود

لاجرم از عشق برخوردار بود

گرچه خوش آوازیش بسیار بود

لیک از ماتم نبود از کار بود

مالک دینار شب بیدار بود

روز نیز از سوز دل در کار بود

می نداند او که از عطار بود

ختم صد عالم که پر اسرار بود

روز و شب در دین حق بیدار بود

واقف سرّ بود و مرد کار بود

روز و شب در طاعت جبار بود

دشمن کیش و بت و زنار بود

از ره توحید برخوردار بود

صاحب سر بود و مرد کار بود

هر که او در کار حق برکار بود

لاجرم از عشق برخوردار بود

شیخ را پیوسته با او کار بود

زانکه پیش شیخ او سردار بود