شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۲
چون مرا درخواب کردی روز و شب
روز و شب درخواب می بینم تو را
روی تو ماهست و چشم من پر آب
روز و شب در آب می بینم تو را
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۸
خودنمائی می کنی با عاشقان
در دوئی آن یک کجا بنمایدت
نعمت الله جو که نور روی او
آنچه خواهی حالیا بنمایدت
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۲۰
انس با محبوب اگر گیرد محبّ
گرچه باشد یک نفس مطلوب اوست
گر دمی با یار خود همدم شود
حاصل او زان نفس محبوب اوست
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۲۲
چون شتا آمد شتا مقلوب کن
کِشته ها اندر شتا با آتش است
نشنیدستی تو از سید مگر
کآتش مقلوب با آتش خوش است
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۵۰
طرهٔ شب را مطرّا کرده اند
نور روی روز پیدا کرده اند
خوش در میخانه را بگشاده اند
ساغری پر می به رندان داده اند
در نظر نقش خیالی بسته اند
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۵۱
جملهٔ ذرات اکوان سر به سر
ز آفتاب حسن او تابنده اند
روح اعظم سایهٔ آن حضرت است
عالمی در سایه اش دل زنده اند
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۵۲
جام بی می کی دهد ذوق ای پسر
تا نگردد جام با می متحد
ساقی ار بخشد تو را خمخانه ای
نوش می فرما و می گو رب زد
گرم باش و آتشی خوش برفروز
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۶۵
ما چو حلوایی و حلوا یار ماست
صحن ما را پر ز حلوا کردهاند
مشکلات عالمی حل وا شده
مشکل ما را چو حلوا کردهاند
ای که گوئی ذره گردد آفتاب
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۷۵
چون جمالش صد هزاران روی داشت
بود در هر ذره دیداری دگر
لاجرم هر ذره را بنمود باز
از جمال خویش رخساری دگر
خود یک است اصل عدد از بهر آنک
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۹۴
هر کجا شهریست اقطاع من است
گه به ایران گه به شروان می روم
صد هزاران ترک دارم در ضمیر
هر کجا خواهم چو سلطان می روم
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۳
بر لب دریا چه می گردی نشین
همچو ما با ما در این دریا نشین
مجلس عشق است و ما مست خراب
سر قدم ساز و بیا از پا نشین
در خرابات مغان افتادهایم
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۵
وصله ای از خرقهٔ ما هر که یافت
عارفانه خوش همی پوشد به جان
عاقبت روزی به منزل می رسد
آنچنان رهرو که می کوشد به جان
خم می در جوش و ما مست و خراب
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۳۳
عقل هر دم دم ز جائی می زند
لاجرم آواز او باشد بسی
هر زمان نقش خیالی می کشد
نقش بازی می کند با هر کسی