گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

عاشقم اما نمی گویم کجا

بیخودم لیکن نمی دانم چرا

بیخودم زان می که آن را نیست جام

عاشقم جایی که آنجا نیست جا

حبذا زان می که از یک جرعه ساخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

حسنت از خط رونق دیگر گرفت

شیوه عاشق کشی از سر گرفت

خلعت حسنت ز زیور ساده بود

از طراز عنبرین زیور گرفت

شد به خوبی جلوه گر طاووس قدس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

هر شبم بی تو به صد غم بگذرد

شب چنین بر عاشقان کم بگذرد

بس که بر روی زمین می بارم اشک

ترسم از روی دگر نم بگذرد

نقد دل گم کرده ام ای کاش باد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

هرکس آرد دامن صلحت به چنگ

بر سر اینست ما را با تو جنگ

صحبت تنگ تو با بیگانگان

آشنایان را همی آرد به تنگ

محنت هجر تو پاید سالها

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

ای ز چشمم اشک خونین ریخته

خون مردم را به خاک آمیخته

آن نه گلبرگ است بل کز رشک تو

گل شکوفه کرده خون برریخته

بر سرآشفته حالان صد بلا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

ای سر کوی تو اقلیم بلا

دل در او جان کرده تسلیم بلا

بهر طفلان ره عشقت ز خط

عارض تو لوح تعلیم بلا

شحنه حسنت ز زلف تار تار

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode