خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۸ - ایضا در مرثیهٔ امام محمد یحیی و خفه شدن او به دست غزان
های خاقانی تو را جای شکر ریز است و شکر
گر دهانت را به آب زهرناک آکندهاند
محییالدین کو دهان دین به در آکنده بود
کافران غز دهانش را به خاک آکندهاند

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۳
چون به حد کوفه باز آیند حاج از بادیه
خلق یک فرسنگ استقبال خویشان میکنند
خویش جانم بوی بغداد و دم دجله است و بس
کز همه آفاقم استقبال ایشان میکنند

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۶
رشتهٔ کژ داشتی در سر مگر خاقانیا
گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود
از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست
چون فرو دیدی نه رشته کهن و پولاد بود

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۸
یار مردم مار و کژدم دان کنون خاقانیا
کز دم کژدم دم مردم تو را بدتر بود
آن نه یارانند مارانند پس بیگانه به
کافت یاران چو باشد آشنا بدتر بود
تا تو مردم را ستائی در بلائی با همه
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۱ - در مرثیهٔ وحید الدین عم خود
خاک بر سر پاش خاقانی و در خون خسب از آنک
زیر خاک است آنکه از خاکت به مردم کرده بود
دعوی نسبت ز عم کن نز پدر زیرا تو را
عم پدید آورده بود ارنه پدر گم کرده بود

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹۱
نیست در ایام چیزی از وفا نایافتتر
کیمیا شد اهل، بل کز کیمیا نایافتتر
آشنا سیمرغوار اندر جهان نایافت شد
ایمه از سیمرغ بگذر کاشنا نایافتتر

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰۰
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور
بر سر راهم چو بازآیم ز اقلیم عراق
هم بسوزم هم بریزم جان کور و خون کور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۵ - در شکر عطای جاریه که پادشاه وقت به او کرده است
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی توست
هندوئی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک
او غلام داغ بر رخ عنبر درگاه توست
عنبری را در دریا دادی احسنت ای ملک
خادمش گردند خاتونان خرگاه فلک
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳۸
غصهٔ دل گفت خاقانی که از ابناء جنس
کس نماند و من به ناجنسان چنین واماندهام
رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفتهاند
من چرا چون ذره سرگردان و دروا ماندهام
همرهان بر جدول دجله چو مسطر راندهاند
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۱ - در مدح اقضیالقضاة علی و آمدن به عیادت خاقانی
بخ بخ ار فاروق ثانی را کنم مدحت به جان
کاجتهاد حیدری رای مصیبش یافتم
هر کجا در پیشگاه شرع دانش پیشهای است
پیشگاه منصب و صدر حسیبش یافتم
یک جهان چون من زکات استان خبر مقتداست
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۶ - در مرثیهٔ عماد الدین
با دلم چشم از نهان میگفت کز مرگ عماد
تا کی آب چشم پالائی که بردی آب چشم
از ره گوش آمدت بر راه چشم این حادثه
گوش را بربند آخر، چند بندی خواب چشم
دل به خاکش خورد سوگندان که ننشینم ز پای
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷۴
در دو عالم کار ما داریم کز غم فارغیم
الصبوح ای دل که از کار دو عالم فارغیم
کم زدیم و عالم خاکی به خاکی باختیم
و آن دگر عالم گرو دادیم و از کم فارغیم
عقل اگر در کشتزار خاک آدم ده کیاست
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸۱
از کمال توست خاقانی نه از نقصان که دهر
از نهان آب رخت خواهد به عمدا ریختن
خسروان بهر هلاک خسروان دارند زهر
ورنه خون سفله بتوان آشکارا ریختن

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸۵
تا ز شروان دورم اعدا راست آسایش چنانک
اصدقا را بود در نزدیکی آرایش ز من
چون ببینی زین دو معنی آفتابم زانکه هست
در حضور آرایش و در غیبت آسایش ز من

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱۸
کوهکن در عشق شیرین غیرتی گر داشتی
نقش شیرین را به چشم دیگران نگذاشتی
بود بیغیرت که نقش یار را بر سنگ کند
ور به لوح سینه کندی صورتی پنداشتی

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲۵
طبع روشن داشت خاقانی حوادث تیره کرد
ور نکردی خاطر او نور پیوند آمدی
گر کلید خاطرش نشکستی اندر قفل غم
از خزانهٔ غیب لفظش وحی مانند آمدی
گر به اول نستندندی اصل شیرینی ز موم
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳۶
بس کن از سودای خوبان داشتن خاقانیا
کز سر سودا خرد را در سر آرد خیرگی
صورت خوبان به معنی چون ببینی آینه است
کز برون سو روشنی دارد درون سو تیرگی
