خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
آخر از سوز دل شبهای من یاد آورید
همچو شمعم در میان انجمن یاد آورید
صبحدم در پای گل چون با حریفان می خورید
بلبلان را بر فراز نارون یاد آورید
در چمن چون مطرب از عشّاق بنوازد نوا
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
دیگرانرا عیش و شادی گرچه در صحرا بود
عیش ما هر جا که یار آنجا بُود آنجا بُود
هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذرّه یی
در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود
سنبلت زانرو ببالا سر فرود آورده است
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
شمسه ی چین را طلوع از طرف بغتاقش نگر
چینیانرا بنده ی چین بغلتاقش نگر
آنک طاق افتاده است امروز در فرخار و چین
بی خطا پیوسته چین در ابروی طاقش نگر
چون هوای ملک دل بیند کز اینسان گرم شد
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
بیدلی گر دل ز دلبر بر نگیرد گو مگیر
عاشقی را گر ملامت در نگیرد گو مگیر
گر ز دست او دلم از پا درآید گو در آی
ورز پای او سرم سر برنگیرد گو مگیر
پادشاهی با گدائی گر نسازد گو مساز
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش
ما چنین بیمار و او از درد ما فارغ ولی
گر طبیبی را غم از بیمار نبود گو مباش
در جهان تاتار زلفش عنبرافشانی کند
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
کارم از بی سیمی ار چون زر نباشد گو مباش
بینوائی را نوائی گر نباشد گو مباش
لاله را با آن دل پر خون اگر چون غنچه اش
قرطه ی زنگارگون در بر نباشد گو مباش
منکه چون سرو از جهان یکباره آزاد آمدم
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
الوداع ای دلبر نامهربان بدرود باش
الرحیل ای لعبت شیرین زبان بدرود باش
جان بتلخی می دهیم ای جان شیرین دست گیر
دل بسختی می نهیم ای دلستان بدرود باش
می رویم از خاک کویت همچو باد صبحدم
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
وه چه شیرینست لعل اندرو پنهان نمک
کس نمی بینم که دارد در جهان چندان نمک
اندکی با چشمه ی نوشش بشیرینی شکر
گرچه دارد نسبتی لیکن ندارد آن نمک
می نماید خطّ مشک افشانش از عنبر مثال
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
ای روان از شکّر تنگ تو شکّر تنگ تنگ
گل بر آورده ز شرم آن رخ گلرنگ رنگ
هست در زنجیر زلف دلربایت دل فراخ
لیک دل همچون دل ریش من دلتنگ تنگ
ناوک چشمت چو یاد آرم ز خون چشم من
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
ای سواد خط تو شرح مصابیح جمال
طاق پیروزه ی ابروی تو پیوسته هلال
زلف هندوی تو چینی و ترا رومی روی
چشم ترک تو ختائی و ترا زنگی خال
کی شکیبد دلم از چشمه ی نوشت هیهات
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم
فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم
ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب
در جوار قرب جانان آشنائی یافتیم
سالها بانگ گدائی بر در دلها زدیم
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
آب آتش می رود زان لعل آتش فام او
می برد آرامم از دل زلف بی آرام او
خط بخونم باز می گیرند و خونم می خورند
جاودان نرگس مخمور خون آشام او
حاصل عمرم در ایشام فراقش صرف شد
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
این چه بویست ای صبا از مرغزار آورده ئی
مرحبا کارام جان مرغ زار آورده ئی
بهر جان بیقرار آدم خاکی نهاد
نکهتی از روضه ی دارالقرار آورده ئی
وقت خوش بادت که وقت دوستان خوش کرده ئی
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
با کمال قدرتت بر عرصه ی ملک قدم
هر تف آتش خلیلی هر کف خاک آدمی
طور سینا با تجلی جمالت ذره ئی
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » قطعات » شمارهٔ ۲۴ - فی الشکوی عن تعویق الاحسان
دی دمی با غمگساری باز می گفتم غمی
از بلای تنگدستی و جفای روزگار
گفت آنکت خواجه می فرمود آیا هیچ داد
گفتم آری داد گفت آخر چه گفتم انتظار