گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۳

 

گریه تلخ است صهبای ایاغ زندگی

آه باشد سرو پا برجای باغ زندگی

سرخ رو از باده می گردد ایاغ زندگی

کار روغن می کند می با چراغ زندگی

هر که در کار جهان سوزد دماغ زندگی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۴

 

بر سر آب است بنیاد جهان زندگی

تا بشویی دست زود از خاکدان زندگی

تا نفس را راست می‌سازی درین بستانسرا

می‌رود بر باد اوراق خزان زندگی

فکر زاد راه بر خاطر گرانی می‌کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۵

 

کی کند غافل دل آگاه را خوابیدگی؟

از رسیدن نیست مانع راه را خوابیدگی

از دل بیدار کوته می شود راه دراز

دور می سازد ره کوتاه را خوابیدگی

در حجاب ابر غافل نیست از ذرات، مهر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۶

 

چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی

غم به گرد من نمی گردد ز بی غمخوارگی

چاره این چاره جویان را مکرر کرده ام

امتحان از دردمندی ها همان بیچارگی

نیستم بر خاطر صحرا گران چون گردباد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۷

 

خط حجاب آن رخ گلرنگ شد یکبارگی

دستگاه بوسه ما تنگ شد یکبارگی

چین ابرو کرد شمشیر تغافل در نیام

چشم جادو تایب از نیرنگ شد یکبارگی

خط ظالم بس که لعل آبدارش را مکید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۸

 

عقل و هوش و دین نگردد جمع با دیوانگی

خانه پردازست چون سیل فنا دیوانگی

ابر را خورشید تابان زود می پاشد ز هم

کی شود پوشیده در زیر قبا دیوانگی؟

چون قلم برداشته است از مردم دیوانه حق؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۹

 

سر فرو نارد به گردون اختر دیوانگی

گرد خاکستر نگیرد اخگر دیوانگی

می زند پر در فضای لامکان با آن که هست

زیر سنگ کودکان بال و پر دیوانگی

می شمارد در شمار داغهای خامسوز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۰

 

گرچه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی

دل همان در سینه سوزد چون چراغ از تشنگی

ساغر خون خوردنم چون لاله نم بیرون نداد

بس که دل در سینه من بود داغ از تشنگی

بحر اگر در کاسه ام ریزند می گردد سراب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۱

 

شب که مغزم را به جوش آورد شور بلبلی

بود دامان دگر بر آتش من هر گلی

چشم عبرت بین نداری، ورنه هر شاخ گلی

محضر آمادای باشد به خون بلبلی

نیست بی خون جگر در گلشن عالم گلی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۲

 

قطره ای از قلزم توحید باشد هر دلی

دست رد بر هیچ مخلوقی منه گر واصلی

گرد هستی در سفر دارد ترا چون گردباد

هر کجا این گرد بنشیند ز پا، در منزلی

می گشاید عقده فولاد را آتش چو موم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۳

 

ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی

یک ترشرو تلخ سازد عیش را بر عالمی

شبنمی بر دامن گلهای بی خارست بار

بر سبکروحان گرانی می کند اندک غمی

در تجرد می شود اندک حجابی سد راه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۴

 

تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمی

تا نگرید، آب در گوهر ندارد آدمی

تا نپیچد سر ز دنیا، سرندارد آدمی

تا نریزد برگ از خود، بر ندارد آدمی

تا نگردد استخوانش توتیا از بار درد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۵

 

گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی

زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی

اختیاری نیست سیر من ز دریا چون گهر

گر به دست من بدی در قعر دریا بودمی

باده تلخ مرا می بود اگر حب وطن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۶

 

کاش من از روز اول بوالهوس گردیدمی

تا ز گلزار تو گستاخانه گلها چیدمی

گاه در پای تو بیخود چون زمین افتادمی

گاه بر گرد سرت چون آسمان گردیدمی

این که می بوسم زمین از دور و حسرت می برم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۷

 

گر سر دنیا نداری تاجدار عالمی

گر به دل بیرونی از عالم سوار عالمی

از پریشان خاطری در راه سیل افتاده ای

گر کنی گردآوری خود را حصار عالمی

از سیه کاری نهان از توست اسرار جهان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۸

 

جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی

یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی

صبر چون بادام کن بر خشک مغزی های پوست

جنگ دارد با زبان چرب نان روغنی

گوشه چشمی ز غمخواران چو نبود غم بلاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۹

 

برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی

با دل روشن تو محو آب و رنگ گلشنی

طور از برق تجلی شهر پرواز یافت

از گرانجانی تو پا بر جا چو کوه آهنی

تلخ می شد زندگی از نوحه دلمردگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۰

 

ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی

وز نسیم جلوه ات هر آتشی را دامنی

ای ز رویت در کف هر خار نبض گلشنی

هر گلی را در ته دامن چراغ روشنی

از رخ اخترفشانت کهکشان هر کوچه ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۱

 

گریه ها در چشم تر دارم تماشاکردنی

در صدف چندین گهر دارم تماشاکردنی

نیست مهر خامشی از بی زبانی بر لبم

تیغ ها زیر سپر دارم تماشاکردنی

گرچه سودایی و مجنونم، ولی با کودکان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۲

 

حیرتی از چشم مست یار دارم دیدنی

خوابها در دیده بیدار دارم دیدنی

گرچه چون مرکز زمین گیرم به چشم غافلان

سیرها در خویش چون پرگار دارم دیدنی

نیستم ایمن ز چشم شور، ورنه من ز داغ

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۰۴
۱۰۵
۱۰۶
۱۰۷
sunny dark_mode