جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون میگریست
سوز من میدید شمع و از من افزون میگریست
گریه تلخ صراحی نیز بیچیزی نبود
غالبا از شوق آن لبهای میگون میگریست
صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸
دوش بر یاد تو چشمم دم به دم خون میگریست
سوز من میدید شمع و از من افزون میگریست
گریه تلخ صراحی نیز بیچیزی نبود
غالبا از شوق آن لبهای میگون میگریست
صبحدم یارب کواکب بود ریزان از سپهر
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
شیشهٔ می دور از آن لبهای میگون میگریست
تا دل خود را دمی خالی کند، خون میگریست
دوش بر سوز دل من گریهها میکرد شمع
چشم من آن گریه را میدید و افزون میگریست
آن نه شبنم بود در ایام لیلی، هر صباح
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
از غم لیلی به وادی گرچه مجنون میگریست
گر رموز عشق دانی لیلی افزون میگریست
رفته در محفل سخن از آتشینرویی که دوش
شمع را دیدم که از اندازه بیرون میگریست
خون ز چشم آشنا میریخت در بزم وصال
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
آمدی، دیر و، دلم کز دوریت خون میگریست؛
زود رفتی و ندیدی، کز غمت چون میگریست؟!
آنکه میخندید بر حالم، ز عشقت پیش ازین؛
گر به این زاری مرا میدید، اکنون میگریست
شب، به کویت گریه میکردم من و، بر حال من؛
[...]