گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

قاصدی از گرد جولانش به هرسو می‌دود

از پی گرد نگاهش چشم آهو می‌دود

حسرت جاویدش از هر قطره خون گل می‌کند

خضر در دنبال ناوک خورده او می‌دود

در سواد زلفش از تاراج شوخی خواب نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode