×
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸
نوش میریزد حدیثت در گزند خویشتن
تلخ از آن گویی که داری پاس قند خویشتن
بس پریشان ساختی زلف دراز خویش را
گردنی نگذاشتی فارغ ز بند خویشتن
هیچ کاری پیش از عشقت به کام من نبود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱۰
اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن
تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن
گرچه این تعلیم بهر من ندارد صرفه ای
تا شوی واقف ز حال مستند خویشتن
لیک می دانم که از فولاد اگر باشد دلت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸۱
می کند آتش زبان دفع گزند خویشتن
مصرع برجسته خود باشد سپند خویشتن